«روز چهلم انگار میخواست دنیا به آخر برسد. دورتادور نیروگاه را ماشینهای آتشنشانی با بهترین تجهیزات قرق کرده بودند. بعد از هر مرحله آزمودن، فشارم بالا و پایین میشد و ضربان قلبم یکی درمیان میزد. همه بچهها همینطور بودند. رنگ یکیشان پریده بود، آن یکی تندتند راه میرفت، خانم عظیمیزاده که مسئول پروژه بود نتوانست دوام بیاورد. سپرد هر وقت کار تمام شد صدایش بزنیم و رفت ته نیروگاه قدمزدنهای بیقرارش را میدیدم، راه رفتنهایش را، دست به دعا برداشتنهایش را. باید بایستی کنار آن توربین غولپیکر تا بدانی از چه حرف میزنم، غولی عظیم با صدای غرشی که زمین و زمان را به لرزه درمیآورد.
ما انسانها انگار در برابرش آدم کوچولوهایی بودیم که دیده نمیشدیم. حالا اما ما آدم کوچولوها، ما جوانهای بیستوچهار پنج ساله، ما جوانهایی که هیچکس بهمان اعتماد نکرده بود جز مهندس دهنویریال مایی که در آن لحظات فقط خدا را داشتیم، میخواستیم این غول عظیم الجثه را رام کنیم. همهمان میدانستیم که اگر قرار بود اتفاقی بیفتد، نه از دست آتشنشانی کاری برمیآمد و نه هیچکس دیگر؛ واحد منفجر میشد و تمام…»
به توان هایتک (کتاب)
کتاب به توان هایتک با قلم شبنم غفاری حسینی و تحقیق بهزاد دانشگر روایتی از تأسیس و پیشرفتهای غرورانگیز شرکت دانشبنیان آهار{{یاد{شرکت آهار، فعالیت خود را در حوزه خدمات مهندسی برق در گرایشهای الکترونیک و کنترل در سال ۱۳۷۹ آغاز کرده است. این فعالیتها با بازطراحی و تولید بردهای الکترونیکی نیروگاهی شروع و کمکم به طراحی سیستمهای کنترل پیشرفته موردنیاز در صنایع انرژی کشیده شد. این شرکت، در سال ۱۳۹۰ سیستم کنترل توربین بومی با نام تجاری رامیار ارائه کرد و پس از آن سیستم تحریک ژنراتور و سایر سیستمهای پیشرفته کنترل نیروگاهی، پالایشگاهی، نفت و گاز به مرور طراحی و ارائه کرد و امروز تعداد زیادی نیروگاه، پالایشگاه، خطوط انتقال نفت و… از سیستمهای کنترل آهار استفاده میکنند. آهار علاوه بر ایران در برخی کشورهای دیگر خدمات مهندسی دارد.}} مشهد است. مهندسان جوان این شرکت، بهویژه در تنگاهای وابستگی و تحریم که بخشهای مهمی از صنعت برق و انرژی کشور با بنبست و بحران مواجه شده بود، با دانش، همت و نوآوریهایشان، کشور را به سلامت از این مسیر عبور دادند.
«به توان هایتک» دهمین عنوان انتشارات راه یار در رده «روایت پیشرفت» است و پیش از این، عناوینی مانند «عملیات احیا»، «داستان رویان»، «آرزوهای دستساز» و «سلولهای بهاری» از این ناشر منتشر شده است.
درباره کتاب
کتاب به توان هایتک یکی از این روایت هاست. روایت یک اتفاق غرور آفرین در عرصه خودکفایی و ما می توانیم و در چندین فصل و از زبان افراد مختلفی از افرادی که در این پروژه سهیم بودند این اتفاق را روایت می کند. به توان هایتک کتابی است که به روایت داستانی غرورآفرین از تأسیس و پیشرفتهای شرکت دانشبنیان آهار مشهد می پردازد. این شرکت که از مهندسان جوانی تشکیل شده، توانست گام مهمی در راستای خودکفایی صنعت برق بردارد، خصوصا در زمانی که کشور به واسطه وابستگی هایی که داشت در تنگاهای تحریم قرار گرفته و بخشهای مهمی از صنعت برق و انرژی کشور با بنبست و بحران مواجه شده بود. این شکرت با دانش، تلاش و نوآوریهایی که داشت، کشور را تبدیل به یک کشور خودکفا در عرصه صنعت برق کرد و اثرات تحریم ها را در این زمینه بی نتیجه شد.شرکت آهار، فعالیت خود را در حوزه خدمات مهندسی برق در گرایشهای الکترونیک و کنترل در سال ۱۳۷۹ آغاز کرده است. فعالیتهایی که در زمینه ی بازطراحی و تولید بردهای الکترونیکی نیروگاهی شروع و قدم قدم به طراحی سیستمهای کنترل پیشرفته موردنیاز در صنایع انرژی کشیده شد.
این شرکت، در سال ۱۳۹۰ سیستم کنترل توربین بومی با نام تجاری رامیار ارائه کرد و پس از آن سیستم تحریک ژنراتور و سایر سیستمهای پیشرفته کنترل نیروگاهی، پالایشگاهی، نفت و گاز به مرور طراحی و ارائه کرد و امروز تعداد زیادی نیروگاه، پالایشگاه، خطوط انتقال نفت و… از سیستمهای کنترل آهار استفاده میکنند. آهار علاوه بر ایران در برخی کشورهای دیگر خدمات مهندسی دارد.
بخشی از کتاب
همه چیـــز برایمـــان شـــدنی بود کـــه به هـــر دری می زدیـــم تا پـــروژه بگیریـــم و کار کنیم. ایده هایمـــان بایـــد بـــه واقعیت تبدیل می شـــد. بـــا رضا بلنـــد می شـــدیم، می رفتیم درِ کارخانه هـــا را می زدیـــم کـــه مـــا می خواهیم مشـــکلات شـــما را حل کنیـــم. می خواهیم سیســـتم کارخانه تان را اتوماسیون کنیم. بیشـــتر وقت ها بد و بیراهی نثارمان می کردند و در را بـــه رویمـــان می بســـتند. گاهی ریشـــخندمان می کردند و به ندرت تـــوی کارخانه راهمـــان می دادنـــد. پشـــت در می ایســـتادیم و اصرار پشـــت اصـــرار که شـــما حتماً یک مشـــکلی داریـــد و خودتـــان نمی دانید! درهـــا ولی یکی یکی به رویمان بســـته می شـــد.
هم زمـــان به کارهـــای مختلفی فکر می کردیم. سیســـتم شبیه ســـاز تازه داشـــت ســـاخته و وارد ایـــران می شـــد؛ ســـمیلاتورهایی که بـــرای بازی طراحی می شـــدند. نشســـتیم با مجید و رضـــا، فکر کردیم که ما هم یک دســـتگاه شبیه ســـاز برای بازی بســـازیم؛ مثلا مســـابقات رانندگی. با یـــک تیم هم صحبـــت کردیم. قرار شـــد آن ها بـــازی را بنویســـند و مـــا اجرا کنیـــم و خروجی بگیریم؛ ولـــی ادامه ندادیـــم. ما دنبال چالش هایـــی عمیق تـــر از ایـــن بودیـــم. اصلا حـــرف روزمره مـــان، نقل مجلســـمان، فکر و ذکر روز و شـــبمان، شـــده بـــود پیدا کردن پروژه و حل مســـئله.
همـــان روزهـــا بود؛ داشـــتم از جلوِ دفتر ارتباط با صنعت دانشـــگاه رد می شـــدم کـــه چشـــمم به تابلـــوی اعلانات خـــورد. چند بـــار از بالا تا پاییـــن برگه را نـــگاه کردم: پـــروژە الف، ب، ج... . شـــروع کردم به شـــمردن. باورم نمی شـــد. برای مـــا که در به در شـــهرک صنعتی و ایـــن کارخانه و آن کارخانه بودیم، دیدن ســـی تا پـــروژه به صورت یک جـــا عجیب بـــود. بی معطلـــی برگـــه را از روی تابلو کنـــدم و یک راســـت رفتم پیش حاج آقـــا کرامتـــی، مســـئول دفتـــر ارتبـــاط بـــا صنعـــت دانشـــکدە مهندســـی. سلام کرده نکـــرده، پرســـیدم: «حاج آقا، جریـــان این پروژه هـــا چیه؟»
از پشـــت میز نگاهی به کاغذ توی دســـتم انداخت و گفـــت: «این ها پروژه هاییه که برق خراسان فرستاده.»
هول شدم. گفتم: «خب کجا باید برم؟ چی کار کنم؟»
جواب داد: «باید بری شرکت برق خراسان پیش آقای ابیضی.»
گفتم: «یه کپی از این به من می دید؟»
خنده ای کرد و گفت: «بردار ببرش. اینجا فقط تو دنبال این کارهایی.»
کاغذ را برداشـــتم و از دانشـــگاه بیرون زدم و ســـوار اتوبوس شـــدم. تا برســـم دم خانـــە رضـــا، هـــزار بـــار برگـــه را بـــالا و پایین کـــردم. عصر شـــده بـــود. همان جـــا توی پاشـــنە در، کاغـــذ را جلوِ چشـــمش گرفتم و گفتم: «رضا، ســـی تا پروژه پیـــدا کردم.»
چشم هایش گرد شد. گفت: «چی؟!»...