حاصل مصاحبه مشرق با حجت ایروانی در ذیل میآید:
چطور شد که شما خاطراتتان را نوشتید؟ آن زمان خیلی رسم نبود که رزمندهها خاطراتشان را مکتوب کنند.
سال ۶۸ دوستی داشتم به نام آقای مرتضی فیروز بهرامی که از مدیران دفتر رئیس وقت حوزه هنری بود. به اتفاق تعدادی از دوستان دیدهبان به دفتر ایشان رفتیم. مشغول گپ و گفت و احوالپرسی بودیم که کتابی را برایشان آوردند. کتاب را به ما نشان داد و با افتخار گفت که این جدیدترین کار ماست. بعد از دیدن این کتاب متوجه شدم که یکی از سربازان ارتش که در پشتیبانی کار میکرده و نیروی عملیاتی هم نبوده آن را نوشته. وقتی دیدم چنین آدمی حرف برای زدن دارد، به این نتیجه رسیدم قطعاً ما حرفهای بیشتری برای گفتن داریم. آنجا بود که انگیزه برای نوشتن کتاب را پیدا کردم.
دوست ما زنگ زد به آقای مرتضی سرهنگی که در آن موقع دفتر کارشان در کانکسی در محوطه حوزه هنری بود. گفت چند تا بچههای جنگ اینجا هستند که ایشان هم با شوق آمد پیش ما. تواضع آن روز آقای سرهنگی برایم به یادماندنی بود. بعدها چند تا دستنوشته به آقای سرهنگی دادم که استقبال کرد. اولین خاطراتم در کتاب تپههای لاله سرخ منتشر شد که مشترک و مجموعه خاطرات من و دو نفر دیگر بود. حضرت آقا هم روی آن تقریظی نوشته بودند. کتاب دومم هم مجموعه خاطراتی بود که به نام آلواتان چاپ شد و باز هم خاطرات مشترک من و دو نفر دیگر بود. بعدها همان خاطرات و مطالب جدیدی کنار هم قرار گرفت و شد کتاب مستقلی به نام «آتش به اختیار».
-آن زمان حجم خاطرات شما زیاد بوده، چطور این خاطرات را گلچین کردهاید؟
خاطرات این کتاب با محوریت شهدا بود و اگر کتاب را بخوانید میبینید که هر خاطره برای یک شهید است تا نامشان ماندگار شود. بچههای دیدهبان شهدای زیادی نداشتند که به بیشتر آنها پرداخته شده.
-گویا دیداری هم با مقام معظم رهبری داشتید؟
یک روز که رفته بودم حوزه هنری که آقای سرهنگی گفت: حجت به موقع آمدی. گفتم: چطور؟ گفت: حضرت آقا تعدادی از کتابهای دفاع مقدسی را مطالعه کردهاند و اسامی نویسندگان را لیست کردهاند و گفتهاند که با این دوستان دیداری تنظیم بشود.
باورم نشد. گفتم: میخواهند ما را به نوعی تشویق کنند و این حرف را میزنند. مگر میشود رهبر انقلاب آنقدر وقت داشته باشند که کتابهای ما را مطالعه کنند؟ به هر حال همراه دوستان به بیت رهبری رفتیم و بعد از مصافحه با حضرت آقا دور تا دور اتاق نشستیم و جلسه رسمیت پیدا کرد. آقای سرهنگی دوستان را یکی یکی معرفی میکردند. هر نفر که معرفی میشد، حضرت آقا اسم کتاب آن نفر را میبردند و از نقاط ضعف و قوت کتاب صحبت میکردند. نوبت به من که رسید، حضرت آقا تبسمی کردند و گفتند: بله، کتاب آتش به اختیار… کتاب را نقد کردند و من فهمیدم که نه تنها کتاب را خواندهاند، بلکه دقت شان تا جایی بوده که آن را نقد هم کردند.
-کتاب بعدی تان چه بود؟
کتاب دیدهبان را نوشتم که خاطرات دیگر دوستان دیدهبان بود مثل آقای کبابیانی که در شلمچه اسیر شده بود؛ آقای جواد محمدی که در والفجر ۱۰ اسیر شده بود و آقای کاظم کاشی زاده و سید محمود حسینی و چند نفر دیگر از دوستان. این کتاب هم حدود سال ۷۴ چاپ شد.
-این کتابها تجدید چاپ هم شد؟
بله؛ آتش به اختیار چهار بار چاپ شد و دیدهبان سه بار. بعد از تألیف این خاطرات بود که آقای سرهنگی گفت قلمت خوب و روان است؛ بیا و کارهای بازنویسی ما را انجام بده. حدود ۶۰ تا ۷۰ جلد از کتابهای خاطرات را هم بازنویسی کردم. خاطراتی که رزمندگان دیگر نوشته بودند را بازنویسی و رواننویسی میکردم تا آماده چاپ شود. آقای سرهنگی خیلی به گردن ما حق دارد.
-خودتان دیگر کتاب مستقل ننوشتید؟
اگر میخواستم بنویسم باید دنبال رمان میرفتم.
-منظورم همان خاطرات دیدهبانی است…
اصل کار را نوشته بودم و بعد از آن میشد فرع کار و برای جذاب شدنش احساس میکردم نیاز دادن به شاخ و برگ باشد که خدای ناکرده غیرواقعی میشد. من در خاطرات نمیتوانستم دست ببرم. در بحث رمان میخواستم وارد بشوم که خیلی امکانش نبود. نوشتن رمان مطالعات زیادی میخواست که چشمهایم جواب نمیداد و آن را رها کردم.
- کتاب آتش به اختیار ترتیب تاریخی ندارد؛ این کار خواست خودتان بود؟
تدوین این بخشهای مختلف با حوزه بوده و احتمالاً آنها خواستهاند که به این ترتیب منتشر بشود.
-بعضی جاها توضیحات غیر ضروری در خاطرات دیده میشود. مثل برخی زمانها و مکانها که اطلاعات خاصی به مخاطب نمیدهد. از آن طرف برخی اصطلاحات فنی به کار میرود که توضیح ندارد.
در مورد اول، من اتفاقاً در کارهای جدید خیلی بیشتر میپردازم و دوست دارم خواننده پا به پای من بیاید و وقتی وارد خاکریز هلالی میشوم آن را کامل توضیح میدهم که خواننده بیاید و در خاکریز بنشیند.
-البته ادبیات کار نسبت به ۲۰ سال پیش خیلی خوب بود و برخی جاها نحوه پایان بندی خاطره کاملاً حرفه ای و حساب شده بود…
وقتی من این کتاب را نوشتم، تحصیلاتم سوم راهنمایی بود. (البته الان کاردان رشته مدیریت منابع انسانی دارم) اتفاقاً حوزه هم در قلم من دست نبرد.
-در کتاب آتش به اختیار جایی به پای چپتان اشاره میکنید و رها میشود. میشود بگویید که پای چپتان چه داستانی داشت؟
احتمالاً خاطره آن آخرین مأموریت بود. من کلا در جنگ یک بار مجروح شدم که همان آخرین مأموریت بود. با یکی از دوستان به نام برادر میثم نجفی زاده ۵ مرداد ۶۷ با موتور میرفتیم که معجزه شد. سه بار موتورم را در خط زده بودند و من تجربه اش را داشتم که بنزین در کمترین حد ممکن باشد تا اگر ترکش به باکم خورد، منفجر نشود. آن روز به یکی از دوستان گفتم برایم بنزین بزند و دیدم که باک را لب به لب پر کرده است. عراقیها منطقه را با توپخانه و ادوات به شدت زیر آتش گرفته بودند.
-در کتاب آتش به اختیار، جایی نوشتهاید: خواستم بلند بشوم اما پای چپم یاری نکرد. وقتی پایم را نگاه کردم دیدم غرق در خون است. شروع کردم به سینه خیز رفتن به سمت کنار جاده که دیدم یک آمبولانس به طرف ما میآید. راننده آمبولانس که شاهد انفجار گلوله در کنار ما بود، خود را ظرف دو دقیقه کنار ما رسانده بود. بعد از توقف آمبولانس یک بلانکارد آوردند و من را گذاشتند روی آن. وقتی سوار آمبولانس میشدم دیدم چرخ جلوی موتور و فرمان این طرف جاده و چرخ عقب و زین و قسمتی از سیلندر موتور آن طرف جاده است. انفجار گلوله خمپاره، موتور را از وسط دو شقه کرده بود اما از باک موتور خبری نبود. همان باک لب به لب که بر اثر اصابت کوچکترین ترکشی منفجر میشد… اینجا اشاره میکنید که پایتان حرکت نکرد. من گمان میکردم پای شما قطع شده است.
خیر؛ شکر خدا قطع نشد اما پر از ترکش شده بود.
-قدری هم دربارهٔ تیپ توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء برای ما بگویید…
من آبان سال ۱۳۶۳ وارد تیپ شدم. البته قبلش هم ۴ اعزام بسیجی به کردستان و سقز و بوکان داشتم اما بعدش به عنوان پاسدار وظیفه به تیپ توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء رفتم. یک سال و نیم هم بسیجی بودم و اواخر جنگ هم به عضویت سپاه درآمدم و با تیپ همکاری داشتم. من متولد ۴۵ بودم و در همان ۱۸ سالگی به سربازی رفتم.
زمان جنگ ۵ تیپ توپخانه داشتیم که تیپ توپخانه ۶۳ خاتم سومین تیپی بود که تشکیل شد. قبلش تیپ ۶۱ محرم (مشهد) و ۱۵ خرداد (اصفهان) شکل گرفته بود. فرماندهانی که ما داشتیم نسبت به جاهای دیگر غیرقابل قیاس بودند؛ مثلاً حاج آقا صادقی که جانشین تیپ بود از بنیانگذاران توپخانه و دیدهبانی سپاه در غرب کشور بود. ایشان با ارتش تعامل کرده بود و چند قبضه توپ گرفته بود و توپخانه سپاه را راه اندازی کردند. از بچههای خوشفکر تهران بود و مثلاً از ارتفاعات استفاده میکرد و توپهای ۱۰۵ را در جایی میگذاشت که بردش به توپ ۱۵۵ میرسید. البته امنیت توپخانه کم میشد اما این مزیت را هم داشت که اهداف دورتری را میزد.
آدمهای قَدَری هم مثل مهندس احمد رجبی، سردار مجید براتی، شهید حسن شیری، شهید محمد صادقی، شهید حاج حسین کابلی و برخی دیگر از دوستان هم فرمانده گردانهای این تیپ بودند که حتی وقتی سپاه توپخانه نداشت، اینها در غرب کشور توپچی و دیدهبان بودند. یک دیدگاه عمل کلیِ ۴۳ در شاه نشینِ سرپل ذهاب داشتند که دیدگاه خیلی مهمی در منطقه غرب بود. به قول یکی از دوستان دیدهبان، حضرت آقا، شهید صیاد شیرازی، شهید چمران و بنی صدر هم به آنجا آمده و از آن دیدگاه، روی منطقه توجیه شده بودند.
بچههای ۶۳ خاتم خاص بودند چون کادر قوی داشتیم. هر جایی عملیات میشد، قرارگاه مرکزی توپخانهٔ عملیات با تیپ ما کار میکرد و سایر گردانها و آتشبارهای یگانهای مستقر در منطقه (اعم از سپاه و ارتش) تحت امر ما کار میکردند.
گُلِ کار ما عملیات کربلای ۵ و والفجر۸ بود. ما در عملیات والفجر۸ سمت راستمان بصره بود و سمت چپمان فاو بود. در منطقه خودمان سمت راست خرمشهر و سمت چپ آبادان بود. به موازات این، عراق سه جاده از بصره به فاو داشت. تنها راه پشتیبانی نیروهای عراقی در منطقه فاو هم این سه جاده بود. ما در فاصله خرمشهر تا آبادان ۴ تا ۵ دکل دیدهبانی مرتفع داشتیم و این سه جاده در دید ما قرار داشت. تعداد قابل توجهی از یگانهای عراق که میآمدند تا به فاو بروند باید از جلوی دیدگاههای ما رد میشدند و این دیدگاهها، با دقت و حجم آتشی که اجرا میکردند، خیلی از عراقیها تلفات میگرفتند و در چند مورد، یگانهای عراقی از همانجا قبل از ورود به منطقه فاو، سر و ته میکردند و برمیگشتند تا خودشان را بازسازی کنند.
-این دیدگاهها را عراقیها نمیزدند؟
میزدند اما ما هم دوباره احداث میکردیم!
-ساخت دیدگاهها با خودتان بود؟
ما چند نوع دیدگاه داشتیم. برخی دکل فشارقوی برق بود که از قدیم مانده بود. برخی دکلها به نام «مِرُو» توپی وسطش بود و میلهها از اطراف میآمد و وصل میشد. این تکنولوژی وجودداشت اما محوددیت داشتیم؛ مثلاً ما برای زدن دکل میله کم میآوردیم و مجبور بودیم روزها، که در سایر یگانها از ساختن دکل دست میکشیدند میرفتیم و میلههای دکلهایشان را باز میکردیم و میآوردیم برای خودمان! ما البته از جانمان مایه میگذاشتیم و این کار را (سرقت) میکردیم. این نوع دکل از نظر استحکام حرف اول را میزد.
-این دکلها را چند متر میزدید؟
حدود ۳۴ متر را به خاطر دارم. اتاقکهای دو متری اش را در روی زمین میساختیم و همینطور کمکم آن را بالا میبردیم.
یک نوع دکل هم بود با ابعاد یک متر یا ۸۰ سانتیمتر که مثلثی بود و نری و مادگی توی هم سوار میشد. بعد از آن هم آن را با کابل مهار میکردیم. اما اگر گلوله ای به یک طبقه آن میخورد، همه اش فرو میریخت.
دکل دیگری هم داشتیم که ابعاد کوچکی داشت و فقط ۶ یا ۷۰ سانتیمتر جا داشت. دوربینهای بزرگ مثل ۲۰ در ۸۰ یا ۲۰ در ۱۲۰ هم جا نمیشد و فقط دوربین خرگوشی به زور جا میشد. وقتی باد میآمد هم لنگرش فوقالعاده زیاد بود.
یکی از دیده بانان ما به نام شهید علیرضا صالحی روی یکی از این دکلها در آبادان شهید شد. بعد از اینکه گرای خوبی داد و تلفات زیادی از عراق گرفت، عراق آن دکل را زد و مهارها پاره شد که وقتی آمدند تا مهار را سفت کنند، دکل سقوط کرد و دوست ما شهید شد. البته چاره ای نبود و هر کاری میکردند این دکل میافتاد.
-دربارهٔ تیپ خاتم میگفتید…
ما چون آتشهای دوربرد را اجرا میکردیم باید از دکلهای بلندتری استفاده میکردیم. توپخانه سایر یگانها هم چون بردشان کمتر بود، بیشتر خط اول و دوم دشمن را میزدند. توپهای ۱۳۰ که ما داشتیم، مختصات زن بودند و دیدهبان نمیخواستند. خیلی از کشورها از روی عکس هوایی مختصات را به آن میدهند و آن هم شلیک میکنند. برخی کشورها توپ ۱۳۰ را قابل دادن تصحیحات نمیدانند اما من خودم تا ۵۰ متر هم تصحیحات تیر دادهام. ۵۰ متر کم و زیاد باعث میشد ۵۰ متر جلوتر و عقبتر از دکل بخورد.
من هم گفتم مختصات قبلی من را نصف کند! یادم هست در جزیره مجنون بودیم و یک پارک موتوری عراق را دیدیم. هوا خیلی خوب بود و دید بسیار خوبی داشتیم. فکر کنم شب قلش باران آمده بود. روی نقشه با توجه به عوارض فهمیدیم که بردش خیلی عقب است و آتش کاتیوشا به آنجا نمیرسد. یک فرمانده آتشبار داشتیم به نام برادر سعید نعمتاللهی که بچه خرمشهر بود. با موتور رفتم آتشبارشان و موضوع را گفتم. با کمال میل قبول کرد و بدون هماهنگی با تطبیق توپخانه یک قبضه کاتیوشا را پر کرد و از موضع بیرون آمد. تا نزدیک دکل ما رفتیم و خلاصه خیلی راحت آن پارکینگ را زدیم و تعداد زیادی از خودروهای سبک و سنگین عراق منهدم شد.
-دربارهٔ کار تطبیق میشود توضیحی بدهید؟
ما دیدبانها، چشمهای تطبیق هستیم. گرا و مسافتمان را تا هدف به مسئول تطبیق اعلام میکنیم تا نقطه مورد نظررا روی نقشه پیدا کند. بعد از آن بررسی میکند که کدام آتشبار (مجموعه چند عراده توپ) قابلیت اجرای آتش روی هدف را دارد. گرا و مسافت هدف را بر اساس مکان آتشبار تعیین میکند و به آتشبار اعلام میکند تا اجرای آتش صورت بگیرد. بعد از آن دیدهبان با آتش بار در تماس است تا مسافت یا گرا را کمتر و بیشتر کند تا گلوله به هدف اصابت کند.
-دیدگاهها را بیشتر چه چیزی تهدید میکرد؟
دیدگاهها را بیشتر تانکها میزدند چون مستقیم زن بودند و میتوانستند با دقت بالایی دکلها را هدف بگیرند و بزنند.
در مناطق کوهستانی غرب باید جایی میرفتیم که بهترین دید را داشته باشیم برای همین خیلی میگشتیم تا مثلاً روی ارتفاعات به نقطه ای برسیم که دید خوبی داشته باشد. در عملیات والفجر ۱۰ ارتفاعی بود به نام بیزِل که روبروی شاخ شمیران بود. هر چه گشتیم جای مناسبی پیدا نکردیم. خلاصه بعد از مدتی یک جا پیدا کردیم که دید مورد نیاز را میداد. شروع کردیم به کندن زمین برای استقرار وسائل. به تخته سنگ بزرگی برخوردیم که کندنش خیلی سخت بود. ۱۲ دسته کلنگ و ۲ کلنگ را شکستیم تا توانستیم آن دیدگاه را احداث کنیم. دستهایمان را با گازوئیل چرب میکردیم تا کمتر تاول بزند با این حال هر روز ۴–۵ نوبت طاول میزد و میترکید.
-تیپ توپخانه ۶۳ خاتم الانبیاء بعد از جنگ چه سرنوشتی پیدا کرد؟
متأسفانه تیپ ۶۳ خاتم به خاطر بی مهری برخی فرماندهان در سال ۱۳۷۰ منحل شد.
-شما از کار دیدهبانی خسته نشدید و تصمیم نگرفتید یگانتان را عوض کنید؟
من میخواستم جایی باشم که بیشتر مثمر ثمر باشم. مسئولین ما هم انصافاً خیلی خوب و بزرگوار بودند مثل آقایان یاسینی، آیتی، مهرآیین، شهید دایی ماسوله، شهید سنگرگیر که از مسئولین دیدهبانی بودند. اولین مسئول ما حاج آقا صغیری آخر سعه صدر و اخلاق بودند. بعد از آن شهیدان دایی ماسوله و سنگرگیر مسئولیت واحد دیدهبانی را به عهده گرفتند که شهید شدند. شهید محمدعلی کرمی هم از مسئولین دیدهبانی بودند که بعد از مجروحیت و تحمل سختیهای فراوان چند سال بعد از جنگ به شهادت رسیدند.
در برخی مقاطع تعدد مناطقی که باید پوشش آتش میدادیم خیلی زیاد میشد؛ مثلاً جزایر مجنون دست ما بود و سپس منطقه شلمچه و پشتیبانی آتش منطقه فاو هم به آنها اضافه شد. در این شرایط در عملیات والفجر ۱۰ و بیتالمقدس ۴ پشتیبانی آتش منطق هبر عهده یگان ما قرار گرفت.
در عملیات والفجر ۱۰ به همراه تعدادی از بچههای دیدهبانی پشت تویوتا وانت و پشت شاگرد نشسته بودیم. روی ارتفاعات سرسوروان برای نماز ایستادیم. بعد از نماز شهید عزیز مشاق طلوعی خیلی اصرار کرد که من جلو بنشینم و جایمان را با هم عوض کنیم. ۵۰–۶۰ متر جلوتر نرفته بودیم که یک گلوله توپ کنار ماشین مان منفجر شد و یک ترکش به حنجره این همرزمم خورد و در جا شهید شد. عباس بقایی هم ترکشی به لگنش اصابت کردو مجروح شد. حدود ۴۰ بار عمل کرد اما هنوز هم مشکل دارد.
-تجربیات دیدهبانها جایی ثبت نشد تا مثلاً امروز در جنگ سوریه استفاده بشود؟
آنطور که باید و شاید این کار انجام نشد. البته نوع کارها هم عوض شده و ماهوارهها آمده اگر چه دیدهبان هنوز نقش خودش را دارد؛ مثلاً در عکس هوایی یک ستون و تجمع را میبینیم که درست است اما دیدهبان باید حرکتها را ببیند و تحلیل کند و گزارش بدهد. چون دیدهبان فقط دیدهبان توپخانه نیست و دیده بانِ اطلاعات و عملیات هم داریم.
-با توجه به انحلال تیپ ۶۳ چه شد که کارهای فرهنگی تیپ را شما ادامه دادید؟
بعد از جنگ کار کتاب و خاطرات را پی گرفتم و درردههایی در نیروی زمینی و هوایی بودم تا اینکه بازنشسته شدم. سه سال پیش سردار نوشادی (رئیس ستاد تیپ توپخانه در ایام دفاع مقدس) به من فرمودند که میخواهیم تا خاطرات، اسناد و مدارک تیپ توپخانه را جمعآوری و کارنامه عملیاتی یگان را تدوین کنیم. من هم چون بازنشسته شده بودم، وقتم هم آزاد بود، ذوق این کار را هم داشتم و قبول کردم.
-اهم کارهایتان در چه حوزههایی است؟
- جمعآوری اطلاعات، اسناد، وصیت نامهها و خاطرات شهدای تیپ.
- تدوین کارنامه عملیاتی تیپ در دوران دفاع مقدس.
- ارتباط با فرماندهان قدیمی و ثبت خاطراتشان.
- برپایی یادواره شهدای یگان
- چنانچه رزمندگان، ایثارگران وجانبازان تیپ نیاز به گواهی تأیید مجروحیت یا گواهی حضور در مناطق عملیاتی را داشته باشند، کمکشان میکنیم و …
-چیزی از خاطراتی که شما گرفتهاید، در قالب کتاب چاپ شده؟ خیر، فعلاً فقط در مرحله جمعآوری خاطرات و اسناد هستم. البته خاطرات یکی از دوستان به نام آقای عزیزالله فرخی که دیدهبان و آزاده هستند روی خاطراتشان کار میکنیم و در حال تدوین آن هستیم. -و حرف آخر… ما در این دفتر نشستهایم تا بچههای قدیمی تیپ توپخانه ۶۳ خاتم خاطراتشان را بگویند تا ضبط کنیم و بنویسیم و در اختیار نسلهای بعدی قرار بدهیم. تلفن ما هم در دفتر جمعآوری و ثبت آثار دفاع مقدس تیپ توپخانته ۶۳ خاتم ۸۸۹۱۴۱۴۳ و ۰۹۱۲۵۱۷۵۰۸۸ است.[۱]