مه در مه (کتاب)

از یاقوت
مَه در مِه
طرح روی جلد
طرح روی جلد
اطلاعات کتاب
نویسندهمحبوبه معراجی‌پور
سبکداستان
زبانفارسی
تعداد صفحات۱۹۲
اطلاعات نشر
ناشرانتشارات صریر
تاریخ نشر۱۳۹۲
شمارگان۳۰۰۰
شابک۹۷۸۶۰۰۳۳۱۰۰۱۸


مَه در مِه: حماسه شهید ایرج رستمی روایتی داستانی، نوشتۀ محبوبه معراجی‌پور است که به زندگی شهید ایرج رستمی و شرح رشادت‌های او از زبانِ همسر و همرزمانش پرداخته است. این کتاب در سال ۱۳۹۲ از سوی انتشارات صریر منتشر شده است.

درباره کتاب

کتاب مَه در مِه روایت‌گر زندگی شهید سرلشکر «ایرج رستمی» است. این شهید، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و با زیاد شدن آتش فتنه داخلی، از سوی ارتش به کردستان منتقل شد؛ او در آن جا با شهید چمران آشنا می‌شود.

شهید رستمی در روز ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ در حالی که به همراهِ هم‌رزمانش در حال جنگیدن با دشمنان بودند بر اثر اصابت گلوله توپ دشمن در منطقه دهلاویه به شهادت می‌رسد.

شهید «چمران» پس از اطلاع از این موضوع در مورد شهید «ایرج رستمی» گفته بود: چون خدا او را دوست داشت به درجه شهادت رسید؛ اگر ما را هم دوست داشته باشد می‌برد. بعد از مدتی کوتاه چمران در همان محل شهادتِ شهید ایرج رستمی با اصابت گلوله زخم شدیدی برداشت و در هنگام انتقال به بیمارستان به درجه رفیع شعادت نائل شد.

نویسنده

محبوبه معراجي پور متولد سال ۱۳۵۱، لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه بین المللی امام خمینی قزوین، فارغ‌التحصیل انجمن خوشنویسان ایران (فوق ممتاز انجمن در سال ۸۵) می باشد. وی داوری داستان کوتاه کشوری با موضوع کالای ایرانی ـ افتخار ایرانی- بخش داستان و خاطره/ ۱۳۸۶٫ و داوری فجر جاوید (مسابقه کشوری داستان نویسی)/۱۳۸۶٫ را به عهده داشته است.

برش‌هایی از کتاب

نخستین و حاج صادق به منطقه عباسیه برگشتند. در حالی که سروان رستمی منتظر بالگردها بود تا بیایند و او را ببرند برای شناسایی. کمی بعد بالگردها رسیدند. سروان دید دست نخستین یک لیوان آب گِل‌آلود است. گفت: «این را برای چه می‌خواهی؟» نخستین با نگاه به لیوان پاسخ داد: ـ این را از همین آب‌های لجن بیرون جمع کردم. می‌خواهم بدهم به این آقای خلبان بخورد. او باعث شد ما توی آن کانال یک بشکه از این آب‌های پر از لجن بخوریم! سروان خندید و گفت: «درست نیست. جنگ است دیگر... درست می‌شود.» حاج‌صادق با یک کمپوت از راه رسید و اصرار کرد که رادیو را روشن کنند. وقتی علت را پرسیدند، گفت: «رادیو را باز کنید! می‌خواهم کمپوت بخورم. الان است که رادیو عراق بگوید حاج صادق عبدالله‌زاده یک کمپوت سیب را به تنهایی خورد. بس که اطلاعات‌شان قوی است این بعثی‌ها!...» آقای قناد، وارد استانداری شد. می‌خواست برود مرخصی. دکتر چمران دوهزار تومان به او پول داد و گفت: «از این به بعد هرکس که برود مرخصی، باید دوهزار تومان پول برای کرایه‌اش بگیرد. شنیده‌ام دفعه قبل شما پول کرایه ماشین نداشتید!» قناد لبخند زد و گفت: «نمی‌گیرم. جبهه به این پول بیشتر نیاز دارد. یک خیر پیدا شد و من را رساند. خدا بزرگ است. جبهه واجب‌تر است.»