«آتش، هنوز به ما نرسیده است. مثل اژدهایی، دشت را میبلعد و دامن میگستراند و پیش میآید. آن سوی چاه آب، چند نوجوان عرب، گلههای بزرگ گوسفندانشان را رها کردهاند و به سوی روستایشان میدوند. آن چنان که باد هم به گردشان نمیرسد. روستایشان، دو سه کیلومتری ماست. پشت سرمان و آن سوی جادهی دهلران اندیمشک از رفتار نوجوانها پیداست که به شدت، وحشتزدهاند و هراسان. یکیشان، همین طور که میدود، زمین میخورد. سراپا سیاهپوش است. به چشمهایم فشار میآورم. حتم دارم که سعید است. پسرک جنگ زدهای که مدتی است با او آشنا شدهام.»[۳]
هفت روز آخر (کتاب)
![]() طرح روی جلد | |
اطلاعات کتاب | |
---|---|
نویسنده | محمدرضا بایرامی |
سبک | خاطرات |
زبان | فارسی |
تعداد صفحات | ۱۵۹ |
قطع | رقعی |
اطلاعات نشر | |
ناشر | انتشارات نیستان هنر |
تاریخ نشر | ۱۳۹۷ |
نوبت چاپ | ۱۴ |
شابک | ۹۷۸۹۶۴۳۳۷۹۶۴۳ |
وبسایت ناشر | http://neyestanbook.com/ |
ترجمه فارسی | |
نام کتاب | هفت روز آخر |
هفت روز آخر مجموعۀ یادداشتها و خاطرات محمدرضا بایرامی از هفت روزِ آخرِ جنگ است. نویسنده در این کتاب، خستگی، دلهره و اضطراب از پایان جنگ، پذیرش قطعنامه و استواری مردان آماده نبرد را به تصویر میکشد.
این کتاب در سال ۱۳۹۷ از سوی انتشارات نیستان چاپ و منتشر شد. هفت روز آخر، برنده بهترین خاطره «ادب پایداری» در طول ۲۰ سال گذشته نیز شده است.
درباره کتاب
این کتاب، روایتی از حضور نویسنده در هفت روزِ پایانی جنگ است. نخستین بخش آن با روایت رشادتهای جمعی از رزمندگان و پایداری آنان در برابرِ تهاجم سهمگین عراق در این مقطع آغاز میشود. بایرامی در این کتاب فضایی کاملاً حقیقی را پیش چشم مخاطب میگشاید، او را با خود به اعماق داستان میبرد و در زیر و بم ماجراها و توصیف جزئیات با خود شریک میکند.
راوی، ناظر تمامی رویدادهاست و داستانی را روایت میکند که در نزدیکی مرز عراق اتفاق میافتد. در این داستان، یک گردان، سنگرها و افرادی جان برکف را میبینیم که در دفاع از میهن خود با هر شرایطی مواجه میشوند.
در روز اول از هفت روز، قهرمان داستان پس از بیدار شدن از خواب، شاهد هرج و مرجی است که کیلومترها دورتر در خط مقدم در حال وقوع است. دود و غبار ناشی از انفجارهای مداوم، فضای اطراف را پر کرده است. پس از گذشت چند ساعت، یگانهای حاضر در منطقه بهسرعت در حال عقبنشینی هستند و به نظر میرسد که سلاحها و تجهیزات را به حال خود رها کرده و تنها به فکر فرار هستند.
با وجود ترس از آینده، سرباز داستان بهدلیل احساس مسئولیت عمیقی که دارد، تصمیم میگیرد تا دریافت دستور از فرمانده یگانش، در منطقه بماند. این تصمیم، هرچند به قیمت خطرات جدی تمام میشود، اما او همچنان ایستادگی میکند. ناگهان صدای غرش تانکها به گوش میرسد و او متوجه میشود که تانکهای دشمن به فاصله صد متری آنها رسیدهاند. از این نقطه به بعد، روایت داستان به سمت یک فرار تغییر میکند.[۱]
این کتاب برنده بهترین خاطره «ادب پایداری» در طول ۲۰ سال گذشته نیز شده است.[۲]
نویسنده
محمدرضا بایرامی به سال ۱۳۴۶ در روستای لاطران، استان اردبیل به دنیا آمد. بایرامی با کتاب کوه مرا صدا زد از قصههای سبلان توانست جایزه خرس طلایی و جایزه کبرای آبی سوییس و نیز جایزه کتاب سال سوییس را از آن خود کند. بایرامی بابت نگارش رمانِ لمیزرع و کتاب داستانی گرگها از برف نمیترسند، توانست جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را کسب کرد.
برشهایی از کتاب
هوا روشن شده است که کار تمام میشود. آخرین ایفا، کنار دژبانی دستهمان پیادهام میکند. خرد و خمیر هستم. تمام بدنم درد میکند. وقتی کار میکردم هیچ چیز نمیفهمیدم، اما حالا که بدنم سرد شده است، به شدت درد میکشم. انگار دندههایم را خرد کردهاند. نگهبان دژبانی برای خودش بالای تپه وِل میگردد. اشارهوار سلام و علیکی میکنیم و میگذرم. با خودم میگویم: «عیبی نداره، عوضش حالا میگیرم و تا لنگ ظهر میخوابم.» اما شانس نمیآورم. آمادهباش میدهند. فرماندۀ نیرو دارد میآید بازدید. میآید و کاش نمیآمد. ظاهراً دستور جابهجایی داده است. باید این همه وسایل و سنگرها را بار کنیم و برویم به یک جای دیگر. و چه مکافاتی است جابهجایی! خدا نصیب گرگ بیابان نکند. شب میشود. همه در تب عملیات هستند. هم نگهبانها را بیشتر کردهاند و هم ساعت نگهبانی را. چیز عجیبی در هوا موج میزند. چیزی که فقط حس کردنی است و بس. چیزی که به بیان نمیآید و نمیتوانیاش گفت.[۴]
پانویس
- ↑ «خبرگزاری برنا». ۲۱ مرداد ۱۳۹۱. دریافتشده در ۲ آبان ۱۴۰۳.
- ↑ «هفت روز آخر». دریافتشده در ۲ آبان ۱۴۰۳.
- ↑ «هفت روز آخر». دریافتشده در ۲ آبان ۱۴۰۳.
- ↑ «هفت روز آخر». دریافتشده در ۲ آبان ۱۴۰۳.