حسن حسن (کتاب)

از یاقوت
حسن حسن (کتاب)
تصویر جلد کتاب
تصویر جلد کتاب
اطلاعات کتاب
نویسندهسعید علامیانمهسا رون
موضوعدفاع مقدس
زبانفارسی
تعداد صفحات۱۲۰
قطعرقعی
اطلاعات نشر
ناشرموسسه شهید حسن باقری
تاریخ نشر۱۴۰۰


حُسن حَسن: گزیده روایات کتاب روایت زندگی شهید حسن باقری اثری به قلم سعید علامیان و مهسا رون است که موسسه شهید حسن باقری منتشر کرده است. این کتاب، مجموعه‌ای است از گزیده‌ روایات کتاب زندگی شهید حسن باقری از زبان خانواده، دوستان و هم‌رزمان او که به معرفی ابعاد مختلف شخصیتی‌اش می‌پردازد.

نویسنده

سعید علامیان (زادۀ ۱۳۳۴ در تهران) نویسنده و روزنامه‌نگار دفاع مقدس است. او در فروردین سال ۱۳۶۰ حرفه روزنامه نگاری را در روزنامه جمهوری اسلامی شروع کرد که تا سال ۱۳۶۸ ادامه یافت. او در این مدت صفحه جبهه و جنگ را در آن روزنامه تأسیس کرد و به عنوان خبرنگار در جبهه‌ها حضور یافت.

علامیان در مهرماه سال ۱۳۶۷ در میان هنرمندان برگزیده هشت سال دفاع مقدس، لوح زرین پیام امام خمینی(ره)، دیپلم افتخار و نشان طلای یادبود مجتمع هنر و ادبیات دفاع مقدس را در رشته خبرنگاری دریافت کرد.

معرفی کتاب

هر واقعهٔ تاریخی سازندگانی دارد؛ کسانی که عملکرد و تصمیاتشان نه‌فقط در یک برههٔ زمانی خاص که تا سال‌ها و نسل‌ها ادامه خواهد یافت. یکی از وقایع مهم تاریخ معاصر ایران و حتی جهان، جنگ هشت‌سالهٔ ایران و عراق بوده است؛ جنگی که با تمام سختی‌ها، تلخی‌ها و رنج‌هایی که بر دولت و ملت ایران تحمیل کرد، پر از ماجرا و قصه است و پر از شخصیت و داستان؛ شخصیت‌هایی که آشنایی با آن‌ها برای نسل جوان از ضرورت بیشتری برخوردار است.

کتاب حُسن حَسن به قلم سعید علامیان و مهسا رون، مجموعه‌ای است از گزیده‌روایات کتاب روایت زندگی شهید حسن باقری.

این کتاب در ۴۹ بخش به بیان شخصیت، توانمندی، هوش و ذکاوت شهید حسن باقری پرداخته است. در ابتدای این کتاب نویسنده در جدولی به اختصار از سال ۱۳۳۴ که شهید باقری متولد شده تا بهمن ۱۳۶۱ که در تپه‌های شمال فکه در حین شناسایی به شهادت رسیده است را توضیح داده است و در هر سال به صورت مجزایی فعالیت‌های او را شرح داده است.

حسن باقری شجاعانه، خالصانه و توأم با درایت در جبهه‌های جنگ حضور یافت و در هنگام شهادت ۲۶ساله بود.

برشی از کتاب

«۲۵ اسفند ۱۳۳۴ مصادف با سوم شعبان، روز تولد آقا اباعبدالله بود که یک‌ماه‌ونیم زودتر از موعد به دنیا آمد نذر امامحسین (ع) اسمش را گذاشتیم غلام‌حسین. غلامِ حسین. یک‌کیلووهشتصد گرم بیشتر وزن نداشت آن‌زمان وسیله و دستگاهی نبود بچه‌های نارس را نگه دارند دکترها از زنده ماندنش ناامید بودند بیش از سه روز مرا در بیمارستان نگه نداشتند او را دادند بغلم آمدیم خانه کرسی داشتیم. او را توی پارچه می‌پیچیدم و می‌گذاشتم زیر کرسی…
بدنش مثل استخوانی بود که یک لایه پوست قرمز روی آن کشیده باشند انگشت‌هایش انگار که چند چوب کبریت کنار هم قرار گرفته تا یک ماه با قاشق شیر می‌ریختم دهانش به لطف و عنایت خداوند کم‌کم رشد کرد یک‌سال‌وخورده‌ای داشت که سیاه‌سرفه گرفت او را می‌پوشاندم و می‌بردم پشت بام توی هوای آزاد تنفس کند پنج ساله بود که مبتلا به دیفتری شد زمستان هم بود پدرش نبود او را بغل کردم وسط برف از خانه بیرون آمدم دکتری پیدا نکردم سراسیمه رفتم داروخانه گفتم بچه‌ام دارد از دست می‌رود آنها زنگ زدند حسن زمانی که دکتر آن زمان بود سریع بچه را پیش او بردم و نسخه نوشت بلافاصله تاکسی گرفتم و برگشتم داروخانه آمپول او را زدند به لطف خدا نجات پیدا کرد احساس می‌کردم اگر از دستم برود زندگی‌ام می‌رود.»