مصاحبه خسرو باباخانی با خبرگزاری مهر در ادامه میآید:
آقای باباخانی با توجه به پربودن بازار کتاب از کتابهای عاشقانه، وجه تمایز این داستان با سایرین چیست که آن را قابل ارائه دیدید؟
- این را خواننده باید بگوید که چه تفاوتی دارد اما مهمترین آن این است که خسروی قصه ما عاشق فرد نمیشود. آنها بهانه ای و تجسمی میشوند از جلوههای خداوند. شما در هیچ قسمتی نمیبینید که خسرو از اندام و ویژگی ظاهری افراد تعریف کند یا هیچ فکر نامشروعی را بیان نمیکند. این اولین تفاوت است. مهمترین تفاوت این است که این آدمها پلههایی هستند که باعث رشد خسرو میشوند، آرام آرام ارتقا پیدا میکند.
- اولا که این کار مختص نوجوان نیست؛ اگر مختص نوجوان بود بسیاری از صحنهها را حذف میکردم؛ مثلاً اصلا عاشقیت چهارم را نمیآوردم، زمانی که خسرو دستگیر میشود و آن شکنجهها را تجربه میکند یا عاشقیت پنجم که جنگ آغاز میشود و شهادت بچهها را نمیآوردم.
- طنز در ذات من است من واقعاً هیچ جا سعی نمیکنم که یک چیزی را طنز بنویسم. من از سالها پیش همین شکل بودم. حتی در تراژیکترین مسئله زندگیم هم طنز میبینم و این دست خودم نیست. حتی اگر یک مصیبتی که برای من رقم خورده را برای دیگری تعریف کنم امکان ندارد چاشنی طنز نباشد و ناخودآگاه به زبان میآید و برای جذب مخاطب نیست. این ادبیات بنده است.
- من به نسلی دارم یاد میدهم که متأسفانه عاشق شدن یادشان رفته است؛ اگر میتوانید یک جوان و نوجوان را نشان دهید که واقعاً عاشق باشد. نیست دیگر. با خود گفتم شاید تلنگری باشد برایشان که میشود در این زمان هم عاشق شد و پای عشق ایستاد و برایش جنگید.
- به نظر من بدیعترین نوع آن است. شما یک مورد بعد از انقلاب و جنگ مثال بزنید که در این چهل سال که دفاع مقدس و انقلاب در پس زمینه باشد و عشق تصویر مقابلش باشد. خواننده بک گراند را میبیند؛ یعنی همدوش خسرو انقلاب میکند و یادمیگیرد قدم به قدم که امام خمینی (ره) کیست، چرا باید تظاهرات کند، چرا باید اعتراض کند. یا جنگی که شب میخوابد و صبح بیدار میشود و حالا باید به عنوان جوان یا نوجوان چه کار باید بکند.
- ببینید بنده تعمد داشتم که اولا یک رمان در پنج اپیزود نگارش کنم و دوما اگر میخواستم پیوسته بنویسم حجم آن سه برابر میشد. باید روزمرگیهای بیشتر و حوادث اصلی و فرعی اضافه میشد. من این فاصله را به جای این که حرافی بکنم ترجیح دادم حجم کمتری داشته باشد. نکتهای که برای من حیاتی بود این بود که میخواستم خسرویی که اول قصه وارد میشود نشان داده شود که به عنوان یک بچه درسخوان و بچه تهران اما لات و لوتی است تا بعد به کجا میرسد، چقدر متفاوت میشود. چهقدر اینآدم رشد میکند. آن موقع دیگر تمام آدمها برایش مهم است نه فقط شهره و سیده زهرا. دیگر کلیت آدمها برایش مهم میشود. تعمد من بود که حجمش آببندی نباشد و خواننده رها نکند.
- کار من این است؛ مثلاً کتاب ناطور دشت یکی از مهمترین کتابهای ادبیات جهان است که یک نوجوان است و قصهاش هم عاشقانه است اما با ادبیات غربی و مسائل ممنوعهای که ما قادر نیستیم به آن نزدیک شویم.
- اما من به نسلی دارم یاد میدهم که متأسفانه عاشق شدن یادشان رفته است؛ اگر میتوانید یک جوان و نوجوان را نشان دهید که واقعاً عاشق باشد. نیست دیگر. با خود گفتم شاید تلنگری باشد برایشان که میشود در این زمان هم عاشق شد و پای عشق ایستاد و برایش جنگید. حالا چه به آن برسد چه نرسد که مهم نیست.
- بله تعمدی بوده؛ یکی از اهداف بزرگ من این بود که یک بار بیایم به مخاطبم درمورد انقلاب و جنگ از روایتهای کلیشه ای نجات دهم. من از سال ۶۳ در ایران کار داوری انجام میدهم. تقریباً تمام کتابها و نوشتههایی که درمورد انقلاب و جنگ نوشته شده است را خواندهام. بیست سال است که به صورت متصل داور شهید حبیب غنی پور هستم، پنج سال است که داور انقلاب اسلامی حوزه هنری هستم، هرچه نوشته درمورد جنگ و انقلاب است را خواندهام اما دیدم نه، نمیشود با زبان مستقیم سراغ جنگ و انقلاب برویم.
- چطور تنها نویسنده ای میشود که در نمایشگاه کتابش به چاپ دوم میرسد. چون خوب نوشته است. حسادت و حب و بغض را کنار بگذاریم و وجدانی نگاه کنیم او خوب نوشته است. پس نشان میدهد کار خوب را اگر خوب بنویسی میخوانند.
- ایندست رمانها در دهه قبل شاید مخاطب بیشتری میداشت.
- در پایان بندی و سیر تحول شخصیت خسرو که از عشق زمینی به عشق الهی رسیده است.
من هیچ جا چنین چیزی ننوشتم که به عشق الهی رسیده. او تا آخرین لحظه هم دنبال سیده زهرا بود. فلسفه سیده زهرا اصلاً اشاره به حضرت زهرا دارد که قبری ندارد، هدف من از نوشتنش این بود که اگر بخواهیم قصه حضرت زهرا را بنویسیم چه شکلی میتوان نوشت. آیا یکبار در جهان اتفاق افتاد و رخ داد و ما نباید دیگه جرئت کنیم و نزدیک شویم؟ دیدم میشود نزدیک شد در یک حالت کوچکتر. برای همین است که آنجا استوار به خسرو میگوید «عاشقا مزار ندارند». اگر روی لایههای سطحی قصه نمانیم، میبینیم قصه چیز دیگر است. قصه این است که یک راهپیمایی مردم در آبادان انجام میدهند. من از شما میپرسم یک فیلم و کتاب نام ببرید که حداقل به آن اشاره کرده باشند به اینفاجعه انسانی. کجا دیدید شما؟ آنجا تعداد بسیاری از تشنگی تلف میشوند. من مادرهایی دیدم که بچههایشان را گذاشتند و رفتند. مگر این بخشی از دفاع مقدس نیست؟ مگر اینجنگ یکی از مظلومترین چهرههای ایران نیست؟ که بچههای مردم از راه کویر راه بیافتند بروند و تشنگی امانشان را ببرد؟ چرا روایت نشده؟ من اینها را دیدم. شخصیت سید واقعی بوده است. بخش عمده داستان بر اساس واقعیت است و من شاهد عینی این داستان بودم و روایت کردم وگرنه اینطور درنمیآمد. طنز اولیه در نثر رفتهرفته کاهش پیدا میکند، آیا اینطنز فقط برای جذب مخاطب بود؟ و فکر نمیکنید که مخاطب را دیگه به دنبال خود نکشاند؟
- به عقیده خودم طنز آرام آرام از لودگی و کرشمه ای که برای شهره میآمدند تبدیل شد به طنز سنگین و حتی یک طنز تلخ. به حس و حالی که دنیا بعد از این بچهها خیلی جای زندگی نیست و مخاطب این را درک و همراهی میکند.
- خوب نوشته نشده است. چرا برای کارهای رضا امیرخانی صف میبندند؟ چرا مخاطب تمایل به آثار او دارد؟ چطور تنها نویسنده ای میشود که در نمایشگاه کتابش به چاپ دوم میرسد. چون خوب نوشته است. حسادت و حب و بغض را کنار بگذاریم و وجدانی نگاه کنیم او خوب نوشته است. پس نشان میدهد کار خوب را اگر خوب بنویسی میخوانند. ممکن است مدتی سکوت شود اما بالاخره دهان به دهان میچرخد. الان خسرو شیرین به چاپ چهارم رسیده از چاپ اولش که در مرداد ماه بود. آن هم در موقعیت کرونا که مردم حوصله ندارند. خود این نشان میدهد که مخاطب به این کتاب اقبال نشان داده است. خود من هم کتاب نوشتم ده سال است هنوز ۵۰۰ جلد از چاپ اولش باقی مانده. چون خوب نوشته نشده است. خسرو شیرین هم هنوز جا دارد برای اقبال اگر که جلسات نقد و بررسی، معرفی کتاب و رونمایی برگزار شود.