راهی به مجنون (کتاب)

از یاقوت
راهی به مجنون
اطلاعات کتاب
نویسندهجواد کلاته عربی
موضوعزندگی شهید سید عباس جولایی
زبانفارسی
تعداد جلد۱
اطلاعات نشر
ناشرانتشارات شهید کاظمی


راهی به مجنون عنوان کتابی با موضوع دفاع مقدس که به روایت مستند از زندگی شهید سید عباس جولایی پرداخته است. این کتاب نوشته جواد کلاته عربی یوده و انتشارات شهید کاظمی آن را به چاپ رسانده است.

درباره کتاب

کتاب «راهی به مجنون» حاصل ساعت‌ها مصاحبه و گفت‌وگو با اعضای خانواده و دوستان شهید سید عباس جولایی است که به ابعاد مختلف زندگانی شهید از زمان کودکی تا شهادت پرداخته است.

نویسنده

جواد کلاته عربی (زاده ۸ دی ۱۳۵۹ در پیشوا) نویسنده و ناشر اهل ایران است. وی مسئولیت انتشارات ایران و انتشارات ۲۷ بعثت را در کارنامه خود داشته و در بین آثار ادبی مربوط به دفاع مقدس، کتاب‌های او دارای اعتبار روایی است.

کلاته از سبک پرسشنامه و پژوهش برای نگاشتن کتاب‌های خود استفاده می‌کند. این نویسنده در کنار خلق آثار مختلف در حوزه دفاع مقدس، به نقد و بررسی آثار این حوزه نیز اهتمام داشته است.

برشی از کتاب

آن‌وقت‌ها خیلی از پدر و مادرها برایشان درس و مشق بچه‌ها چندان مهم نبود. مهم این بود کار کنند و یک گوشهٔ خرج را بگیرند. اصلاً به خاطر همین، زیاد بچه می‌آوردند. اما در خانۀآقا سیدحسن، وضع دیگری حاکم بود. همه باید به علاوهٔ کارِ مغازه، درسشان را هم می‌خواندند. روی همین حساب، گرفتن دیپلم برای پسرها یکی از واجبات بود. آقا سیدحسن روی چندتا مسئله خیلی حساس بود؛ نماز، قرآن، مسجد، لقمهٔ حلال، درس و کار. اسدالله، فرزند ارشد، اولین باسوادِ خانه بود. برای همین، آقاجون رسیدگی به تکالیف بچه‌ها و آموزش قرآن را به عهدهٔ او گذاشت. اسدالله با پول خودش یک میز و نیمکت کوچک برای همین کار خرید.
آقا سیدحسن هیچ‌گاه از پسرها نمی‌خواست مفت و مجانی برایش کار کنند. بهشان پول می‌داد؛ به اندازه‌ای که جیبشان خالی نباشد و اگر چیزی خواستند بخرند، دستشان توی جیب خودشان باشد. اسدالله آن میز کوچک را از همان پول خریده بود. میز به اندازه‌ای بود که دو نفر با هزار زحمت پشتش جا می‌شدند. عباس از چهار پنج سالگی، قرآن را پشت همین میز یاد گرفت؛ از برادرش اسدالله که اولین معلمش بود. علاوه بر معلم مدرسه، حساب و کتابِ درس و مشقش را باید به اسدالله هم پس می‌داد. البته این ماجرا تا وقتی ادامه داشت که برادر بزرگترش در اصفهان بود. اسدالله، دیپلمش را گرفت و برای کار رفت تهران. حالا عباس شد ارشد خانه. همهٔ مسئولیت‌های اسدالله افتاد گردن عباس که الان دیگر هشت نه سالش بود. سن و سالی نداشت اما قرآن را خوب یاد گرفته بود. شد معلم قرآن مصطفی و حسین.
خیلی مسئولیت‌پذیرتر شده بود. اما هنوز هم سر به هوا و بازیگوش بود. از هر چه می‌گذشت، از فوتبال نمی‌گذشت. یعنی نمی‌توانست بگذرد. دور و بر خانه پر از زمین خالی و باغ بود. یکی از همین زمین‌ها، پاتوق کسانی بود که بعدها در تیم‌های مطرح اصفهان توپ زدند و مربی شدند، مثل چلنگری، کربکندی و دهقان. عباس با همین‌ها و خیلی‌های دیگر هم‌بازی بود. همیشه برای فوتبال آمادگی داشت. با هر لباسی هم که بود، فرقی نمی‌کرد. خیلی وقت‌ها می‌نشست بیرون. تیم که عقب می‌افتاد، می‌رفت چندتا گل می‌زد و دوباره می‌آمد بیرون. تا وقتی اصفهان بود، توی یکی دو تیم معروف آنجا بازی می‌کرد.