مرتضی جدا از این که جان بچههای گردان برایش عزیز بود، در صورت شهید شدن آنها در معرکه جنگ، تعصب خاصی روی جنازه آنها داشت و کسی را نمیبخشید که اگر میتوانست جنازه شهیدی را عقب برگرداند و از این کار غفلت کند. بعد از عملیات کربلای ۴ از خنده و شوخی افتاده بود. دیگر از جشن پتو و بازی کفن و دفن مرده خبری نبود! یادم میآید شب اول خدمت توی گردان وارد آسایشگاه که شدم، جا خوردم! چشمم خورد به مردهای که وسط آسایشگاه دراز بود و بچههای گردان به خصوص مرتضی تو سر زنان عزاداری میکردند! متعجب و حیران خیره شده بودم به مراسم کفن و دفن مرده که با جدیت تمام انجام میگرفت. مثل زنهایی که عزیزی را از دست داده باشند، طوری ناخن توی صورت و موی میکشیدند و گریه و زاری میکردند که نگو و نپرس! به خصوص نقش مرتضی به عنوان صاحبعزا. مراسم کفن و دفنی که بیاختیار من هم در آن سهیم شدم. و تازه این جا بود که بچه ها به من خندیدند!
تپه جاویدی و راز اشلو (کتاب)
![]() | |
اطلاعات کتاب | |
---|---|
نویسنده | اکبر صحرایی |
موضوع | دفاع مقدس |
سبک | داستان |
زبان | فارسی |
تعداد صفحات | ۵۲۰ |
قطع | رقعی |
اطلاعات نشر | |
ناشر | انتشارات ملک اعظم |
تاریخ نشر | ۱۳۹۰ |
شابک | ۹۷۸۶۰۰۶۱۲۳۰۰۴ |

تپۀ جاویدی و راز اشلو کتابی داستانی، نوشتۀ اکبر صحرایی است. این کتاب به زندگی سردار شهید مرتضی جاویدی میپردازد. کسی که مخالفتش با یک عقبنشینی فاجعهبار سبب شد تا اولین و آخرین شهیدی باشد که امام خمینی (ره) بر پیشانی او بوسه زده است. صحرایی در خلال روایتی که از مرتضی جاویدی دارد، پرده از راز «اشلو» نیز برمیدارد.
این کتاب در سال ۱۳۹۰ از سوی انتشارات ملک اعظم منتشر شده است.
دربارۀ کتاب
این کتاب زندگینامه فرمانده غیور و شجاع شهید مرتضی جاویدی است که به قلم رسا و گیرای اکبر صحرایی نوشته شده است.
شهید مرتضی جاویدی از اهالی روستای جلیانِ شهرستان فسا بود که در صحنههایی خونین از هشت سال دفاع مقدس حاضر بوده است؛ او که در عملیات والفجر ۲ فرماندهی گردان فجر را بر عهده داشت، پس از فتح تپۀ «بَرد زرد» چهار روز به همراه گردانش در محاصره قرار گرفت و بهرغم دریافت دستور عقبنشینی از سوی فرماندهانی همچون شهید صیاد شیرازی و محسن رضایی، از این کار امتناع کرد. وی در پاسخ به این دستور گفته بود: «نمیگذارم اُحُدی دیگر تکرار شود». به همین دلیل بود که بعدها او را «سردار تنگۀ احد» نامیدند.
شهید صیاد شیرازی می گوید در تمام دورانی که همراه رزمندگان و فرماندهان دفاع مقدس خدمت حضرت امام می رسیدم، فقط یک بار دیدم که امام رزمندهای را در آغوش بگیرد و پیشانیاش را ببوسد؛ و آن کسی نبود جز شهید مرتضی جاویدی.
سعید عاکف، نویسندۀ «خاکهای نرم کوشک»، دربارۀ این کتاب میگوید:
اگر کسی از من بپرسد معنوی ترین و تأثیرگذارترین کتابی که تا کنون درباره دفاع مقدس نوشتهای، چه کتابی است میگویم:«رقص در دل آتش».
و اگر کسی از من بپرسد تاثیرگذارترین کتابی که تاکنون دربارۀ دفاع مقدس خواندهای چه کتابی است، می گویم: «تپۀ جاویدی و راز اشلو».[۱]
درباره نویسنده
اکبر صحرایی (زادهٔ ۱۳۳۹ در شیراز) نویسنده حوزه ادبیات دفاع مقدس است. او با رمان حافظ هفت برگزیده جایزه ادبی جلال آل احمد و سه دوره نیز برنده جایزه کتاب سال دفاع مقدس شده است. وی که دانشآموخته رشته مدیریت دولتی است، نویسندگی را با شهریار مندنی پور آغاز کرده و نویسندگی خود را مدیون دفاع مقدس میداند.
برشی از کتاب
برخورد پر نشاط و لطف و سادگی امام خمینی برای مرتضی مجوز شد تا او از خود بی خود شود. چنان آتش مهر و اشتیاق در دل مرتضی زبانه کشید که انگار می خواست عشق خود را به هر طریق که شده ابراز کند. اشلو عنان از کف داد و همه را پس زد. با آن قد و بالای متوسط دست حلقه کرد پرید و گردن امام را چسبید. پایین آورد و به صورت نزدیک کرد. مثل تشنه ای حریص در بیابان و مثل عاشقی شیفته شروع کرد به بوییدن و بوسیدن عمامه، پیشانی، چشم، گونه، محاسن، عبا، دست و پای امام! چشمه ای دیگر از شهامت مرتضی را در برخورد با امام دیدیم! هیچ کدام از ما به خود جرات نمی دادیم تا برای ابراز محبت دست به چنین کاری بزنیم، و حالا نگران بودیم با محبت و فشاری که نتیجۀ از خود بیخود شدن مرتضی بود چه بر سر امام می آید! اما امام انگار طرف خود را شناخته بود، آرام و متواضع عکس العملی نشان نداد و من یقین کردم که امام مرتضی را نماد رزمندههایی میداند که بارها گفته بود: بر دست و بازوی آنها بوسه میزنم! امام خونسرد و آرام، به قدری ایستاد و صبر کرد تا بوسههای مرتضی جاویدی تمام شد. خواستیم تا مرتضی را کنار خود ببریم که یکدفعه متوجه شدیم که امام از مرتضی بسیجیتر است، چرا که خم شد و پیشانی مرتضی را بوسید! بوسهای که اولین بار در طول عمرم دیدم حس کردم امام مهمان چند دقیقهای خود را از صمیم قلب دوست دارد! صدای حاج احمد آقای خمینی را شنیدم که میگفت: تا به الان ندیده بودم، امام پیشانی کسی را ببوسد!
پانویس
- ↑ «بهشت قلم». دریافتشده در ۱۷ آبان ۱۴۰۳.