آقای هدایتی
سوالاتی که از برنامه قبل مانده بود خدمت شما می پرسم تا ارتباط مان با آقای ملازاده برقرار شود.
اگر حضرت علی (علیه السلام) با خلفای سه گانه مشکلی داشتند، چرا اسم فرزندان خود را ابوبکر و عمر و عثمان گذاشتند؟
استاد حسینی قزوینی
سوالی از جلسات قبل مانده بود که شخصی پرسید حضرت علی (علیه السلام) چند زن و فرزند داشتند؟
نظر ایشان این بود که در میان فرزندانش، افرادی به نام ابوبکر و عمر و عثمان است. برای این که قضیه مقداری روشن بشود، توضیحاتی می دهم.
هنگام شهادت امیرالمومنین (علیه السلام)، ایشان ۴ همسر داشتند:
أمامه بنت أبی العاص، لیلا بنت مسعود، أسماء بنت عمیس و أم البنین.
از میان فرزندانی که آقا امیرالمومنین (علیه السلام)، یکی به نام عمر بود که از أم حبیب بنت ربیعه و یک فرزند دیگر به نام عثمان برادر عباس (علیه السلام) از ام البنین، و یک فرزند به نام أبوبکر از لیلا بنت مسعود می باشند.
بحثی که هست، می بینیم یکی از کتاب هایی که برادران اهل سنت می نویسند یا وهابی ها در اینترنت یا جزوات اینها در داخل کشور پخش می کنند، خیلی روی این قضیه مانور می دهند. این نام گذاری فرزندان امیرالمومنین (علیه السلام) به نام سه خلیفه را دلیل رابطه حسنه میان امیرالمومنین (علیه السلام) و خلفای سه گانه می دانند.
در اینجا من دو نظر دارم. نظر اول را اشاره اجمالی می کنم و نکاتی را عرض می کنم و در نظر دوم، بیشتر صحبت می کنم.
شکی نیست که یکی از فرزندان امیرالمومنین (علیه السلام)، عمر بود از ام حبیب بنت ربیعه که با رقیه بنت علی دوقلو بودند و آخرین فرزند آقا امیرالمومنین (علیه السلام) همین فرزند است که ابن حجر عسقلانی و مزی و ذهبی و ابن کثیر می گویند که این آخرین فرزند آقا امیرالمومنین (علیه السلام) بوده است.
بحث است که چطور آقا امیرالمومنین (علیه السلام) این را به نام عمر نام گذاری کرد. ما در پاسخ، توجه عزیزانی که روی این قضیه مانور می دهند، جلب می کنیم به عبارتی که آقای بلاذری از شخصیت های طراز اول اهل سنت است در أنساب الأشراف می گوید:
این فرزند آقا امیرالمومنین (علیه السلام) که به دنیا آمد، خلیفه دوم گفت که اگر اجازه بدهید، نام گذاری این فرزند به من محول شود، آقا امیرالمومنین (علیه السلام) هم جوابی ندادند.
أنساب الأشراف، ج۲، ص۴۱۳، چاپ بیروت، ص۱۹۲
و کان عمر بن الخطاب سمی عمر بن علی بإسمه.
عمر فرزند علی را به نام خودش نام گذاری کرد.
تهذیب التهذیب لإبن حجر العسقلانی، ج۷، ص۴۲۷ ـ سیر أعلام النبلاء للذهبی، ج۴، ص۱۳۴ ـ أنساب الأشراف للبلاذری، ص۹۲
البته این قضیه از نوه عمر بن علی بن ابیطالب (عیسی بن عبد الله بن محمد بن عمر) هم در تاریخ مدینة دمشق إبن عساکر است:
سوال شد چطور شد که جدتان امیرالمومنین (علیه السلام) شما را به نام عمر نام نهاد؟ ایشان در پاسخ گفت: جدم حضرت علی (علیه السلام) فرزندی به دنیا آورد و به تقاضای خلیفه دوم، نام او عمر نهاده شده.
پس این قضیه روشن شد که نام گذاری این فرزند توسط خود خلیفه دوم صورت گرفته است. البته در تاریخ داریم که خلیفه دوم در دوران خلافتش، یکی از کارهایش این بود که اسامی فرزندان مردم را جابه جا می کردند. مثلا إبن أثیر در أسد الغابة فی معرفة الصحابة و إبن حجر در الإصابة فی تمییز الصحابة دارد که در رابطه با ابراهیم بن حارث، عمر گفت:
چرا نامت را ابراهیم گذاشته ای؟ نامت را عبد الرحمان بگذار.
أسد الغابة فی معرفة الصحابة لإبن الأثیر، ج۳، ص۲۸۴
وقتی نام أنبیاء (علیهم السلام) را تغییر می دادند، خلیفه دوم اسم ابراهیم بن حارث را عبدالرحمن بن حارث گذاشت.
در رابطه با طحیل بن رباح است که خلیفه دوم گفت:
من از نام طحیل خوشم نمی آید و نامت را خالد بگذار.
با این که روایت داریم بر نهی نام گذاری بر نام خالد.
المصنف لإبن أبی شیبه، ج۱، ص۶۱
نام پدر مفروق، اجدع بود و خلیفه دوم گفت:
من از این نام خوشم نمی آید و نامت را عبدالرحمن بگذار.
الطبقات الکبری لإبن سعد، ج۶، ص۷۶
در رابطه با قلیل بن صلت گفت:
اسم خوبی نیست و به جای او کثیر بگذار.
تهذیب الکمال للمزی، ج۲۴، ص۱۲۸
اینها نشان می دهد که خلیفه دوم در محدوده خانوادگی مردم هم دخالت می کرد و به نظر من این دون شأن یک حاکم اسلامی است که در اینطور قضایا دخالت کند. اگر به نام بتی یا چیز دیگری بود، یک چیزی؛ اما نام ابراهیم که نام پیامبر است و تبدیل کردن به غیر آن، اخلاقا و عرفا و عقلا، قابل پذیرش نیست.
حالا سوال این است که چرا امیرالمومنین (علیه السلام) اعتراض و مقاومت نکرد با این کار خلیفه دوم؟
اگر تاریخ را نگاه کنید، می بینید که یکی از ویژگی های جناب خلیفه دوم این بود که یک شلاقی دستش بود و با این شلاق، هر کس و ناکسی را مورد ضرب و شتم قرار می داد. بطوری که نقل می کنند از شعبی از علمای و فقهای بزرگ اهل سنت که می گوید:
کانت درة عمر أهیب من سیف الحجاج.
شلاق عمر از شمشیر حجاج بن یوسف هم ترسناک تر بوده است.
مغنی المحتاج للشربینی، ج۴، ص۳۹۰ ـ وفیات الأعیان لإبن خلکان، ج۳، ص۱۴ ـ شرح نهج البلاغة لإبن أبی الحدید المعتزلی، ج۱، ص۱۸۱
اگر تاریخ را ببینید، خود آقای ابوهریره که تقریبا مفصل ترین روایات اهل سنت به ایشان بر می گردد می گوید در زمان عمر من جرأت نمی کردم حدیث نقل کنم:
لقد حدثتکم بأحادیث لو حدثت بها زمن عمر بن الخطاب لضربنی عمر بالدرة.
این روایاتی که الان نقل می کنم، اگر زمان عمر نقل می کردم، مرا با شلاق مورد ضرب قرار می داد.
جامع بیان العلم ابن عبد البر، ج۲، ص۱۲۱)
یا کسانی که بعد از نماز عصر نماز می خواندند، آنها را مورد ضرب و شتم قرار می داد و داستان مفصلی دارد و افراد متعددی را به این جرم مورد ضرب و شتم قرار می داد. چیز جالبی که من در این زمینه عرض کنم، خود إبن عبد البر در جامع بیان العلم از ابن عباس نقل می کند:
عن إبن عباس قال: مکثت سنتین أرید أن أسأل عمر بن الخطاب عن حدیث ما منعنی منه إلا هیبته حتی تخلف فی حج أو عمرة فی الأراک الذی ببطن مر الظهران لحاجته فلما جاء و خلوت به قلت یا أمیر المؤمنین أنی أرید أن أسألک عن حدیث منذ سنتین ما یمنعنی إلا هیبة لک قال فلا تفعل إذا أردت أن تسأل فسلنی فإن کان منه عندی علم أخبرتک و إلا قلت لا أعلم فسألت من یعلم قلت من المرأتان اللتان ذکرهما إنهما تظاهرتا علی رسول الله صلی الله علیه و سلم قال عائشة و حفصة.
من خیلی وقت بود می خواستم یک جمله ای را از خلیفه دوم سوال کنم، ولی از او می ترسیدم. تا این که در ایام حج، جای خلوتی پیدا کردم و گفتم که می ترسم از تو سوال کنم. گفت: بگو. گفت: در این آیه شریفه که نسبت به دو زن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می گوید، مراد چیست؟ گفت: عایشه و حفصه.
جامع بیان العلم لإبن عبد البر، ج۱، ص۱۱۲
ابن عباس با آن عظمت می گوید من از خلیفه دوم می ترسیدم.
در خود صحیح مسلم است که ابو موسی أشعری قضیه را نقل کرد و او سخت گیری کرد و در ذیل روایت دارد که أبی بن کعب برگشت گفت:
یا بن الخطاب لا تکونن عذابا علی آصحاب رسول الله.
بر اصحاب رسول الله این گونه مایه عذاب نباش.
صحیح مسلم، ج۶، ص۱۸۰
در رابطه با ابوبکر هم بگویم که، نام نیست بلکه کنیه است و نام یکی از فرزندان حضرت علی (علیه السلام) و برادر حضرت علی اکبر (علیه السلام)، از لیلا بنت مسعود بوده است. آنچه که مطرح است، نام گذاری بدست پدر و مادر است، ولی کنیه به دست پدر و مادر نیست و توسط مردم و جامعه یا به مناسبت های مختلف این کنیه انتخاب می شود.
در رابطه با عثمان هم آقای أبو الفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین دارد که خود امیرالمومنین (علیه السلام) می گوید:
إنما سمیته بإسم اخی عثمان بن مظعون.
من نام عثمان را برای فرزندم گذاشتم، چون برادرم عثمان را دوست داشتم.
مقاتل الطالبیین، ص۵۵
یک طرف دیگر قضیه نام گذاری این فرزندان به نام خلفای سه گانه، نام گذاری مرسومی بوده و نام صحابه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و برخی ائمه (علیهم السلام) به این نام بوده است و این که این نام را گذاشته بودند، دلیلی نبود که چون خلیفه دوم نام شان عمر است، امیرالمومنین (علیه السلام) روی علاقه خود این نام را انتخاب کرده بودند. خیر؛ این نام، نام مرسومی بوده است. اگر در زمان شاه، یکی اسم فرزندش را محمدرضا می گذاشت، این دلیلی نبود که ایشان از شاه خوشش می آید و بچه هاش را هم نام او قرار داده است؛ محمدرضا اسم مرسوم و مورد توجه مردم بوده است.
پس اینها هیچ ارتباطی به روابط حسنه آقا امیرالمومنین (علیه السلام) با خلفای سه گانه ندارد.
شروع مناظره
موضوع بحث: امامت و خلافت
با قید قرعه، شروع کننده مناظره آقای ملازاده است.
آقای ملازاده
ما به عنوان سیاد أعظم مسلمین جهان، از روزی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فوت کرد، یاران او که معجزه دوم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند، آنها را با اهل بیت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) یکجا و یکدل و یک مرام و یک عقیده و یک دین می دید؛ ولی شما نظر دیگری دارید و خودتان بیشتر توضیح خواهید داد.
اما این نگرش به امامت که به نظر شما، تِلو نبوت است و بلکه بالاتر از نبوت است، در نظر ما، با احترام به شما و شنوندگان محترم، یکی از بزرگترین توطئه هایی است که علیه اسلام و حتی علیه تشیع صورت گرفته است. برای این که مفهوم امامت در این صورت موجود در میان امامیه اثنی عشریه، هیچ سند درستی، نه در کتاب خدا و نه در سنت رسول الله ندارد. بلکه اولین کسی که این موضوع را به این معنا و مفهوم در اسلام مطرح کرد، خاخامی بود که تظاهر به اسلام می کرد به نام عبدالله بن سبأ که از یهودیان یمن بود و اولین کسی بود که امامت به معنای وصایت از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را مطرح کرد و سابقا هم وقتی یهودی مذهب بود، راجع به هارون (علیه السلام) و آل هارون (علیه السلام) آن را گفته بود و بعد آمد در اسلام این را مطرح کرد. وقتی که این غلو و افراط را حضرت مولای متقیان حضرت علی بن ابیطالب رضی الله عنه شنید، او را محاکمه کرد و کسانی را که این گفته برایشان ثابت شد، گفت:
لما رأیت الأمر أمرا منکرا، أججت ناری.
وقتی این منکر بزرگ و غلو و افراط را دید، آنها را محاکمه کرد.
فتح الباری شرح صحیح البخاری لإبن حجر العسقلانی، ج۱۲، ص۲۳۸ ـ مناقب آل أبی طالب ابن شهر آشوب، ج۱، ص۲۲۷
اما چون عبدالله بن سبأ، مانند یک مار و روباه بود و برای خودش ثابت نشده بود، او را به یمن تبعید کرد. این موضوع را فعلا کنار می گذاریم. اما اولین کسی که این موضوع را علنی کرد و مخالفان این موضوع را دستگیر کرد، این شخص بود و هم اهل سنت و هم بسیاری از برادران شیعه ما اعتراف می کنند از جمله آقای کشی از علمای رجال در رجال کشی، صفحه ۱۰۸، نوبختی در فرق الشیعه، صفحه ۲ و ... . اینها متفق اند بر این که این آقا یهودی الأصل بود و یوشع بن نون (علیه السلام) را وصی موسی (علیه السلام) می دانست، وقتی تظاهر به اسلام کرد، راجع به حضرت علی (علیه السلام) همین حرف را زد. یعنی همان توطئه قدیمی که مسیحیت را به ویران گری کشاند، همان به وسیله او در اسلام تجدید بنا شد و دوباره همان خطوط پیاده شد.
ابن بابویه قمی وقتی در قرن ۴ عقائد شیعه را می نویسد، این موضوع را مطرح می کند که آنها معتقدند هر پیامبری وصی دارد و وصی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، (علیه السلام) حضرت علی (علیه السلام) و تعداد اوصیاء را ذکر می کند و آقای مجلسی هم همچنین، تا الان. ولی وقتی به مفهوم امامت نگاه می کنیم، همانطوری که کاشف الغطاء در أصل الشیعه و أصولها می گوید حتی معاصرین، این اعتقادات که سابقا از اعتقادات غلات و افراطیون بوده است، امام جعفر صادق (علیه السلام) آنها را لعنت می کرده است.
این اعتقادات الان ضروریات دین و مذهب شده است و از اینجاست که امام صادق (علیه السلام) می گوید:
غلات از یهود و نصارا هم بدترند.
آنچه را که از غلوّ و افراط و تندروی بوده است، ائمه اهل بیت و ائمه اهل سنت که بر ضدش بودند، امروزه جزء ضروریات مذهب امامیه اثنا عشریه شده است. الان، امامت منصبی الهی مانند نبوت شده است. هم چنان که خداوند متعال برای نبوت و رسالت، پیامبرانی را بر می گزیند، برای امامت هم افرادی را بر می گزیند. پس مفهوم امامت همان مفهوم نبوت است (در نظر شیعه) و ادعای نبوت نکردن بر آنها، به قول آقای قلمداران ـ دانشمند شهیر قم، که این اعتقادات را خودش از آن دست برداشت ـ یک تعارف بیش نیست. وقتی که خداوند، انبیاء خودش را بر می گزیند و امامت هم شبه نبوت است و امام همان نبی است، تا حدی که مجلسی می گوید:
استنباط فرق بین امام و نبی، خالی از اشکال نیست و ما فقط بخاطر رعایت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می گوییم که آنها نبی نیستند و الا ما هیچ فرقی قائل نیستیم.
بحار الأنوار للمجلسی، ج۲۶، ص۸۲
این مفهوم شان در امامت است. در نقدش همین کافی است که در کتاب خدا، یک آیه صریح و روشن و واضح درباره اش نیست.
مسئله امامت نه این که از اصول دین نیست، بلکه از احکام عادی دین است که به خلیفه دوم مسلمین واگذار شده است. اما راجع به این که چگونه حکومت را خودشان انتخاب کنند:
وَ أَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ (شوری/۳۸)
پس از اصول دین نیست و اگر از اصول دین بود، حتما باید در قرآن می آمد، مانند وضو و حج و زکات و احکام فرعی بسیاری دیگر چه رسد به عقائد اصلی. وقتی امامت از اجل امور بود بعد از نبوت (سخن کاشف الغطاء) یا منصب الهی باشد مانند نبوت (در کتاب اصل الشیعه) یا بنا به گفته کلینی (کتاب کافی، ج۱، ص۱۷۵) از منصب نبوت بالاتر است، جزائری می گوید:
امامت عامه از نبوت و رسالت هم بالاتر است.
چنین افراط و غلوهایی در اندیشه شیعه اولیه وجود نداشت. این افراط ها و غلوها بعداً آمده است و هیچ ربطی نه به اهل بیت (علیهم السلام) دارد و نه به قرآن و نه به سنت؛ تا حدی که این اعتقاد چنان روی آنها تاثیر کرده که در حدیث پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که بین فریقین متفق است، که می فرماید:
بنی الإسلام علی خمس: الصلاة و الزکاة و الصوم و الحج و الولایة.
الکافی للکلینی، ج۲، ص۱۸
شهادتین را انداخته اند و ولایت را جای آن گذاشته اند. مفهوم شهادتین که از ارکان اسلام است، انداخته اند کنار و مفهوم ولایت را جای آن گذاشته اند و از نبوت هم بالاتر برده اند.
شکی نیست که اینها ضلالت است و بر عدم صحت امامت، همین کافی است که سندی از قرآن ندارد و مبدأش در آغاز، سری و مخفی بود و بعدا عمومی تر شد و این که طرح سری و مخفی علیه قدرت مسلمین و خلافت بکار گرفته شد را بعدا عرض می کنم. اما همین کافی است که در قرآن آیه صریحی راجع به بسیاری از احکام وجود دارد، ولی راجع به امامت وجود ندارد و خود حضرت علی (علیه السلام) به امامت معتقد نبود؛ لذا منشأ خلافتش را مردمی می داند نه الهی. وقتی بر خلافت استنباط می کند، در نهج البلاغه می گوید:
إنه بایعنی القوم الذین بایعوا أبا بکر و عمر و عثمان فإن اجتمعوا علی رجل و سموه إماما
با من قومی بیعت کردند که به ابوبکر و عمر بیعت کردند.
نهج البلاغه، نامه ۶
استاد حسینی قزوینی
از برادرمان آقای ملازاده تشکر می کنیم که تا حدودی ادب اسلامی را رعایت کردند و با توجه به سوابقی که از ایشان داشتیم، این انتظار را از ایشان نداشتیم.
در رابطه با بحث امامت که ایشان فرمودند در زمان خلیفه سوم توسط عبدالله بن سبأ صورت گرفته، این که عبدالله بن سبأ وجود خارجی نداشته، هم بسیاری از علمای شیعه بر این باورند و هم علمای اهل سنت که همچنین چیزی نبوده است.
اگر ما به قرآن مراجعه کنیم، می بینیم که در قرآن اهمیت ویژه ای درباره امامت و خلافت مطرح شده است. خداوند نسبت به حضرت آدم (علیه السلام) می گوید:
إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً
سوره بقره/آیه۳۰
یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ
سوره ص/آیه۲۶
همان طوری که خداوند نسبت به حضرت ابراهیم (علیه السلام) می فرماید:
وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ کُلًّا جَعَلْنَا نَبِیًّا (مریم/۴۹)
همین خدای عالم، وقتی نوبت به امامت می رسد، می گوید:
إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا
سوره بقره/آیه۱۲۴
یا این که حضرت موسی (علیه السلام) از خداوند تقاضا می کند:
وَ اجْعَلْ لِی وَزِیرًا مِنْ أَهْلِی * هَارُونَ أَخِی
سوره طه/آیات۳۰ـ ۲۹
و خداوند می فرماید:
قَالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یَا مُوسَی
سوره طه/آیه۳۶
پس بحث خلافت یا امامت، کلیاتش در قرآن کاملا آمده است و نشان می دهد که جعل امام و خلیفه به دست خداست و ما برای این، روایات متعددی هم از سنت داریم که امامت و خلافت یک منصب الهی است و نه به دست پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است و نه به دست مردم.
إبن حبان که از علمای بزرگ اهل سنت است، در کتاب الثقات می گوید:
وقتی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در اطراف مکه مشغول تبلیغ دین اسلام بود، قبیله بنی عامره آمدند و عرض کردند که یا رسول الله! ما حاضریم به تو ایمان بیاوریم، به شرطی که:
أیکون لنا الامر من بعدک؟ فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم الامر إلی الله، یضعه حیث یشاء.
خلافت و جانشینی بعد از تو به عهده ما باشد؟ رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: مسئله تعیین خلیفه و امام به دست خداست و هر کس را که بخواهد امام و خلیفه قرار می دهد.
الثقات لإبن حبان، ج۱، ص۸۹ ـ سیرة النبویة للزینی الدحلان، ج۱، ص۱۴۷ ـ حیاة محمد لمحمد هیکل، ص۱۵۲
همچنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نامه هایی نوشت برای افراد دیگر، مثل عامر بن طفیل و بیحره و هوزه بن علی حنفی، که الطبقات الکبری ابن سعد دارد که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به هوزه بن علی حنفی نامه نوشت و دعوتش کرد به اسلام و او گفت:
که من موقعیت مناسبی دارم و اگر بیایم از تو تبلیغ کنم، خیلی از مردم حرف مرا می پذیرند، من حاضرم با تو همکاری کنم، به شرط آنکه خلافت بعد از تو به عهده من باشد. رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: تعیین خلافت به دست من نیست و به دست خداوند است.
تفسیر الثعلبی، ج۵، ص۲۷۶ ـ تاریخ الطبری، ج۲، ص۸۴
در مورد غدیر خم، روایات متعدد در منابع شیعه و سنی داریم و در مورد آیه:
یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ
سوره مائده/آیه۶۷
ای پیامبر! آنچه را که خداوند به تو دستور داده، ابلاغ کن.
در منابع و تفاسیر اهل سنت آمده از ابن مردویه و ابن عباس که می گوید:
کنا نقرأ فی زمن رسول الله «بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ» بأن علیا مولی المومنین.
الدر المنثور للسیوطی، ج۲، ص۲۹۸ ـ فتح القدیر للشوکانی، ج۲، ص۶۰
پس بحث اصول امامت، تعیینش به دست خداوند است و این که امامت به ظالمان نمی رسد:
وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا
سوره أنبیاء/آیه۷۳
إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ
سوره بقره/آیه۱۲۴
تمام این قضایا در قرآن آمده است، همان طور که کلیات نماز در قرآن آمده است. همانطور که دو رکعت نماز صبح یا چهار رکعت نماز عصر در قرآن تعیین نشده، نسبت به خلافت هم تعیین نشده است. اما کلیات امامت آمده که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
خلفائی بعدی اثنا عشر.
۱۲ نفر خلیفه بعد از من خواهند آمد.
صحیح بخاری، ج۸، ص۱۲۷ ـ صحیح مسلم، ج۶، ص۳ و۴ ـ المستدرک علی الصحیحین الحاکم النیشابوری، ج۳، ص۶۱۷ و ۶۱۸
مسئله دیگر این که می بینیم که نبی مکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از نزول آیه:
وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ
سوره شعراء/آیه۲۱۴
در سال سوم هجرت که ۴۰ نفر از سران قریش را دعوت می کند، در همانجا بحث خلافت بعد از خویش را مطرح می کند و می فرماید:
أول من یعاضدنی فی هذا الأمر فهو أخی و وصی و خلیفتی من بعدی.
تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۳ ـ الکامل فی التاریخ لإبن الأثیر، ج۲، ص۶۳ ـ شواهد التنزیل للحسکانی، ج۱، ص۴۸۶ و ۵۴۵ ـ شرح نهج البلاغة لإبن أبی الحدید المعتزلی، ج۱۳، ص۲۱۱ ـ کنز العمال للمتقی الهندی، ج۱۳، ص۱۱۴ـ تفسیر الثعلبی، ج۷، ص۱۸۲
ایشان که می گوید بحث خلافت اصلا مطرح نبوده، این مربوط به سال سوم هجرت است.
ابن جریر طبری بنا به نقل از متقی هندی در کنز العمال و هیثمی در مجمع الزوائد و أبو جعفر إسکافی، بنا بر نقل إبن أبی الحدید و حاکم نیشابوری المستدرک علی الصحیحین می گویند این روایت صحیح است و ده ها افراد دیگر صحت این قضیه را قبول دارند.
کنز العمال للمتقی الهندی، ج۱۳، ص۱۲۸ ـ مجمع الزوائد للهیثمی، ج۸، ص۳۰۲ ـ شرح نهج البلاغة لإبن أبی الحدید المعتزلی، ج۱۳، ص۲۴۳ ـ المستدرک علی الصحیحین الحاکم النیشابوری، ج۳، ص۱۳۲
همچنین قضیه حدیث ولایت در مسئله یمن که آمدند از آقا امیرالمومنین (علیه السلام) سعایت کردند و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
علیا منی و انا منه و هو ولی کل مومن بعدی.
این علی، ولی هر مومن بعد از من است.
این قضیه برای سال ده بعثت است و ربطی به خلافت عثمان و عبدالله بن سبأ ندارد. حاکم نیشابوری درباره این حدیث می گوید:
هذا حدیث صحیح علی شرط مسلم.
المستدرک علی الصحیحین الحاکم النیشابوری، ج۳، ص۱۱۱ و ۱۳۴ ـ مسند احمد، ج۴، ص۴۳۸ ـ سنن الترمذی، ج۵، ص۲۹۶
کلمه ولی هم مولا نیست که بگویند به معنای اولی بالامر آمده است یا نیامده.
قضیه حدیث ثقلین، حتی در صحیح مسلم آمده که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد اهل بیت (علیهم السلام) را قرین و عدیل قرآن قرار داده است:
انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی
صحیح مسلم، ج۷، ص۱۲۳ ـ المستدرک علی الصحیحین الحاکم النیشابوری، ج۳، ص۱۰۹ و ۱۱۰ و ۱۴۸ ـ مسند احمد، ج۳، ص۱۴ ـ تفسیر إبن کثیر، ج۴، ص۱۲۳ ـ سنن الدارمی، ج۲، ص۴۳۲ ـ فضائل الصحابة، ص۱۵ ـ السنن الکبری للبیهقی، ج۱۰، ص۱۱۴ ـ مجمع الزوائد للهیثمی، ج۹، ص۱۶۳ السنن الکبری للنسائی، ج۵، ص۴۵ ـ المعجم الأوسط للطبرانی، ج۳، ص۳۷۴ ـ کنز العمال للمتقی الهندی، ج۱۳، ص۱۰۴ ـ أضواء علی السنة المحمدیة لأبو ریة، ص۴۰۴ ـ تفسیر الرازی، ج۸، ص۱۷۳ ـ تفسیر الآلوسی، ج۶، ص۱۹۴ ـ الطبقات الکبری لإبن سعد، ج۲، ص۱۹۴
یا قضیه حدیث طیر که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
أللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطیر، فجاء علی رضی الله عنه.
خدایا برسان به من آنکسی را که محبوب ترین خلق در نزد تو است. جز حضرت علی (علیه السلام) کسی نیامد.
المستدرک علی الصحیحین الحاکم النیشابوری، ج۳، ص۱۳۰ ـ مجمع الزوائد للهیثمی ، ج۹، ص۱۲۶ ـ المعجم الأوسط للطبرانی، ج۲، ص۲۰۷
حدیث منزلت را هم اهل سنت صراحت دارند که روایت صحیح است.
در قضیه غدیر خم که در یک مجمع و همایش یکصد هزار نفری، آقا رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و با آن مقدماتی که فراهم کرد در آنجا، اشاره کرد بر این که حضرت علی (علیه السلام) بعد از من مولای هر مومن و اولیٰ به نفس هر مومن است و سه شبانه روز مردم آمدند به امیرالمومنین (علیه السلام) تبریک گفتند و پیشاپیش این تبریک گویان، آقای ابوبکر و عمر بودند که گفتند:
هنیئا لک یابن ابیطالب، اصبحت مولای و مولی کل مومن و مومنة.
البدایة و النهایة لإبن کثیر، ج۷، ص۳۸۶ ـ تفسیر الرازی، ج۱۲، ص۵۰ ـ شواهد التنزیل للحسکانی، ج۱، ص۲۰۳ ـ الصوارم المهرقة للتستری، ص۱۸۷ ـ تاریخ بغداد للخطیب البغدادی، ج۸، ص۲۸۴ ـ تاریخ مدینة دمشق لإبن عساکر، ج۴۲، ص۲۲۱
حسان بن ثابت هم بلند شد و شعری را إنشاء کرد.
و ده ها قضایای دیگر که در تاریخ در طول این ۲۳ سال ثبت شده که بالاترین و مهمترین دغدغه نبی مکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، بحث خلافت بعد از خویش بوده است.
من نمی دانم آیا عزیزان به این توجه دارند که وقتی می گویند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خلیفه معین نکرد و بحث وصایت در اسلام نبوده؛ به نظر من ایشان از خیلی قضایای تاریخی خبر ندارند و روایات متعدد داریم در منابع اهل سنت که:
إن لکل نبی وصی و وارث و أن علیا وصیی و وارثی.
امیرالمومنین (علیه السلام) وصی من است.
تاریخ مدینة دمشق لإبن عساکر، ج۴۲، ص۳۹۲ ـ المناقب آل أبی طالب لإبن شهر آشوب، ج۲، ص۳۵ ـ فتح الباری شرح صحیح البخاری لإبن حجر العسقلانی، ج۸، ص۱۱۴ ـ الکامل فی التاریخ لإبن أثیر، ج۳، ص۱۵۴ ـ المناقب للخوارزمی، ص۸۵
و موارد متعدد دیگری که حتی وقتی آقای ابوبکر می خواهد از دنیا برود، حفصه و عایشه می گویند که آیا کسی را به عنوان خلیفه معین می کنید یا نه؟ خود ابوبکر، عمر را به عنوان خلیفه معین می کند. با این که همه به او اعتراض می کنند و می گویند:
قد ولیت علینا فظا غلیظا.
المصنف لإبن أبی شیبة کوفی، ج۷، ص۴۸۵ ـ الملل و النحل للشهرستانی، ج۱، ص۲۵ ـ شرح نهج البلاغة لإبن أبی الحدید المعتزلی، ج۱، ص۱۶۴ ـ تاریخ مدینة دمشق لإبن عساکر، ج۳۰، ص۴۱۳
و این که جواب خدا را چه خواهی داد؟
آقای هدایتی
من یک سوال دارم و لطف کنید هر دو نفر جواب بدهید:
بعد از رحلت یا شهادت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، چه اتفاقی افتاد؟ این واقعیت تاریخی را توضیح بدهید. در تاریخ دروغ بسیار می نویسند. ما می خواهیم که بینندگان بدانند واقعا بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، در خصوص امامت و خلافت چه اتفاقی افتاد؟
آقای ملازاده
عبدالله بن سبأ را اهل سنت و شیعه و مستشرقین او را قبول دارند؛ إبن قتیبه، طبری، إبن عبد ربه، أشعری، إبن حبان، إبن قدامه مقدسی، خطیب بغدادی، إبن حزم آندلسی، شهرستانی و إبن عساکر و ... و همچنین از شیعیان: قمی، نوبختی، کشی، صدوق، إبن إبی الحدید، جزائری، مامقانی و ... همه عبدالله بن سبأ قبول دارند. فقط أخیرا آقای علامه عسگری آمده چیزی نوشته که در آن هم تحقیق کرده و قبول ندارد. اما در بحث علمی و تاریخی، کسی نمی تواند آن را انکار کند؛ وجود نداشتنش یک بازی است.
اما اتفاق بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) این که حضرت قبلا فرموده بود:
یأبی الله و المومنون إلا أبا بکر.
المستدرک علی الصحیحین الحاکم النیشابوری، ج۳، ص۴۷۷ ـ مجمع الزوائد للهیثمی، ج۵، ص۱۸۱
یا این که او را به جای خود در نماز جماعت نشاند. مردم گفتند که وقتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) او را بر دین ما انتخاب کرده است، چطور او را بر دنیای خود انتخاب نکنیم.
این چیزهایی که شما گفتید، بحث کلی است و همچنین در امت های قبلی بوده است و ربطی به اسلام ندارد. شما می گویید:
وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا ...
سوره أنبیاء/آیه۷۳
وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنَازِیرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ
سوره مائده/آیه۶۰
اینها جعل تکوینی است، نه تشریعی. یعنی قراردادی است و هیچ ربطی به بعد از اسلام ندارد. ولی بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، بهترین اتفاق ممکن افتاد. هم چنان که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پیش بینی کرده بود، مردم و مومنان و خدا، جز ابوبکر را نمی پذیرند و مومنان به تقدیر إلهی ابوبکر را انتخاب کردند و اتفاقا خود حضرت علی (علیه السلام) خیلی روشن و واضح ـ به اتفاق شیعه و سنی، قدیم و جدید ـ هم چنان که در کتاب الغارات، جلد ۱، صفحه ۳۰۶ وقتی بیعت ابوبکر صدیق را نقل می کند، می گوید:
فمشیت عند ذلک إلی أبی بکر فبایعته و نهضت فی تلک الأحداث حتی زاغ الباطل و زهق و کانت کلمة الله هی العلیا و لو کره الکافرون.
وقتی من با ابوبکر بیعت کردم، باطل از بین رفت و کلمهء إلهی برتر است، هر چند کافران دوست نداشته باشند.
فتولی أبوبکر تلک الأمور فیسر و شدد و قارب و اقتصد، فصحبته منا صحا و أطعته فیها أطاع الله فیه جاهدا.
ابوبکر متولی امور شد، بعد او را تعریف و تمجید می کند. من به عنوان یک ناصح، یار او بودم. در جایی که مطیع خدا بود، من هم تابع او بودم.
و ده ها از این ها و در جای دیگر می گوید:
إن المسلمین من بعده استخلفوا إمرأین منهم صالحین عملا بالکتاب و أحسنا السیرة و لم یتعدیا السنة ثم توفاهما الله فرحمهما الله.
مسلمانان بعد از رسول الله، دو مرد نیک را جانشین او قرار دادند. هر دوی آنها به کتاب و سنت عمل کردند و نیک سیرت بودند و از سنت تجاوز نکردند. خداوند هم آنها را وفات داد.
الغارات، ج۱، ص۲۱۰
خود حضرت علی (علیه السلام) می گوید:
بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مومنین شخصی را انتخاب کردند و تعریف و تمجیدشان می کند.
ولی در ردّ سخنان آقای قزوینی که بنده را متهم به بی خبری از تاریخ می کند، همین کافی است که خود حضرت علی (علیه السلام) وقتی إبن عباس به او گفت که برویم از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) سوال کنیم که ما در آن حقی داریم، گفت:
و الله! لئن سألناها رسول الله صلی الله علیه و سلم فمنعناها، لا یعطیناها الناس بعده.
اگر ما این سوال را از رسول اکرم (صلی الله علیه و سلم) بپرسیم، اگر ما را منع کند، هرگز به ما نخواهند داد.
روایت هایی که شما آوردید، هیچ کدام سند درستی ندارد؛ بر عکس ادعای شما. مهمترین موضوع این است که یاران پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) معجزه بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را انجام دادند، بدون این که در مورد خلافت اختلاف بکنند.
استاد حسینی قزوینی
نکته ای را که عزیزمان فرمودند:
وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا ... .
سوره أنبیاء/آیه۷۳
جعل تکوینی است، ظاهرا کم لطفی کرده اند. وقتی خداوند نسبت به حضرت ابراهیم (علیه السلام) می فرماید:
قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا
سوره بقره/آیه۱۲۴
اگر ما این را جعل تکوینی بگیریم، باید بگوییم:
و علی الإسلام السلام.
اما در رابطه با این تعابیری که ایشان اشاره کردند نسبت به نماز خواندن ابوبکر در جای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، ایشان این را به عنوان یک دلیل اشاره کردند برای صحت خلافت ابوبکر. از ایشان سؤال می کنم که اگر واقعا این مسئله نماز خواندن ابوبکر دلیل بر مشروعیت خلافت ایشان بود، چرا در سقیفه که آن همه سر و صدا کردند و داد و بیداد راه انداختند، حتی سعد بن عباده زیر دست و پا داشت له می شد، هیچ یک از مهاجرین و انصار نگفتند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
یأبی الله و المومنون إلا أبابکر
المستدرک علی الصحیحین الحاکم النیشابوری، ج۳، ص۴۷۷ ـ مجمع الزوائد للهیثمی، ج۵، ص۱۸۱ ـ مسند احمد، ج۶، ص۱۴۴
چرا این مطلب را در آنجا اشاره نکردند؟ اگر واقعا دلیل بود، باید آنجا اشاره می شد!
روایاتی را که ایشان از کتاب الغارات آورده اند، این روایات از نظر سند، کاملا ضعیف است؛ همچنین روایات دیگری که آورده اند، اینها سندا ضعیف است. اینها را در سایت مان مفصل بررسی کرده ایم و تعابیری که دارد مبنی بر:
مرضی السیرة و میمون النقیبة.
الغارات، ج۱، ص۳۰۷
این تعابیر را من در یکی از مجلات ایران به نام نهج البلاغه، شماره ۶ مفصل جواب دادم
آنچه که مطرح است و برادرمان اشاره کرد که امیرالمومنین (علیه السلام) آمد بیعت کرد، ظاهرا ایشان صحیح بخاری را یا نخوانده اند و یا اگر خوانده اند، مقداری کم لطفی کرده اند. در صحیح بخاری در ۷ یا ۸ مورد آورده است که امیرالمومنین (علیه السلام) تا ۶ ماه با ابوبکر بیعت نکردند. بعد از شهادت حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها)، امیرالمومنین (علیه السلام) و بنی هاشم آمدند بیعت کردند و این نصّ صریح صحیح مسلم و صحیح بخاری است و خود حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) اصلا بیعت نکردند و از دیدگاه امیرالمومنین (علیه السلام) با توجه به آنچه که در صحیح مسلم است، خلافت آقای ابوبکر و عمر را مشروع نمی دانست. همان طور که من در جلسات قبل هم اشاره کردم، در صحیح مسلم، جلد ۵، صفحه ۱۵۲، کتاب الجهاد، باب حکم الفئ صراحت دارد که خلیفه دوم در جمع حدود ۳۷ نفر از صحابه خطاب می کند به امیرالمومنین (علیه السلام) و در مورد قضیه إرث می گوید:
فلما توفی رسول الله صلی الله علیه و سلم، قال أبوبکر: انا ولی رسول الله صلی الله علیه و سلم، ... فرأیتماه کاذبا آثما غادرا خائنا ... ثم توفی أبوبکر و انا ولی رسول الله صلی الله علیه و سلم و ولی أبی بکر، فرأیتمانی کاذبا آثما غادرا خائنا.
شما ـ علی و عباس ـ وقتی ابوبکر گفت: من جانشین رسول الله هستم، ابوبکر را دروغگو و گنه کار و حیله گر و خائن می دانستید. هم چنین بعد از درگذشت ابوبکر که من گفتم: ولی پیامبر و جانشین ابوبکر هستم، شما دو نفر مرا دروغگو و گنه کار و حیله گر و خائن می دانستید.
این نص صریح صحیح مسلم است، شما صحیح مسلم را گذاشته اید کنار و می خواهید بروید دنبال کتاب های الغارات و امثال آن. بعد از شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که امیرالمومنین (علیه السلام) به أبوبکر پیام داد تا به منزلش بیاید:
فأرسل إلی أبی بکر أن إئتنا و لا یأتنا أحد معک کراهیة لمحضر عمر.
وقتی می خواهی پیش من بیایی، کسی را با خود نیاور و من دوست ندارم عمر را با خود به منزل من بیاوری.
صحیح بخاری، ج۵، ص۸۳
همچنین می گوید:
و لکنک إستبددت علینا بالأمر.
تو در حق ما استبداد کردی.
صحیح بخاری، ج۵، ص۸۳
این قضایا، مسئله ای است که کاملا صریح و روشن است. خود خلیفه دوم وقتی قضیه سقیفه را مطرح می کند، می گوید:
إن الأنصار خالفونا و اجتمعوا بأسرهم فی سقیفة بنی ساعدة و خالف عنا علی و الزبیر و من معهما.
صحیح بخاری، ج۸، ص۲۶ ـ السنن الکبری للبیهقی، ج۸، ص۱۴۲ ـ کنز العمال للمتقی الهندی، ج۵، ص۶۴۴ ـ مسند احمد، ج۱، ص۵۵
هم چنین قضیه خطبه حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها) در مسجد و تعابیر دیگری که در نهج البلاغه و جاهای دیگری که امیرالمومنین (علیه السلام) اینها را خلیفه مشروع نمی دانستند. از اول تا آخر نهج البلاغه، ده ها خطبه در این زمینه است.
سوال آقای ملازاده از استاد حسینی قزوینی
سوال من از آقای قزوینی این است که آن علی ای که آقای قزوینی درست کرده اند، غیر از آن علی است که بقیه مسلمین می شناسند؟ اگر مشروع نمی دانست، با آنها بیعت نمی کردند و فرزندانش را به اسم آنها نمی گذاشتند و با آنها همکاری نمی کردند و رئیس پلیس ابوبکر نمی شدند و ناصح و دوستدار آنها نمی شدند و بعد از او، نه خودش، بلکه حسنین و اکثر اهل بیت همین سنت را در میان آنان جاری نمی کردند. لذا آنچه را که شما ذکر می کنید، به نظر من اوهام خودتان است. همچنان که در تلخیص شافی شیخ طوسی است، وقتی از امیرالمومنین (علیه السلام) سوال شد که شما وصیت نمی کنید؟ گفت:
ما أوصی رسول الله صلی الله علیه و آله فأوصی و لکن إن أراد الله بالناس خیرا، فسیجمعهم علی خیرهم، کما جمعهم بعد نبیهم علی خیرهم.
پیامبر (صلی الله علیه و آله) وصیت نکرد که من وصیت بکنم. اگر خداوند بخواهد، هم چنان که بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر خیر جمع شان کرد، بعد از من هم همین کار را خواهند کرد.
جواب استاد حسینی قزوینی
ایشان گفتند که اگر مشروع نمی دانستند، بیعت نمی کردند. من این سوال را از ایشان دارم: در طول این ۶ ماه که امیرالمومنین (علیه السلام) به نص صریح صحیح بخاری و صحیح مسلم آورده است:
امیرالمومنین (علیه السلام) و هیچ یک از بنی هاشم، تا وقتی حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) زنده بود، بیعت نکردند.
این قطعی است و هیچ راه گریزی از آن و راه خدشه نیست.
بیعت حضرت علی (علیه السلام) با خلفاء
اما این که ایشان گفت بیعت کردند، در منابع اهل سنت این بیعت آمده است؛ ولی در منابع، شیعه، یک سند، حتی نیمه صحیح و موثق هم که نشانگر این بیعت باشد، نداریم. برخی روایت مرسل و ضعیف و موضوع و مرفوع داریم که بزرگان ما همه جواب داده اند. مرحوم شیخ مفید (ره) در فصول المختاره، صفحه ۵۶ می فرماید:
و المحققون من أهل الإمامة یقولون: لم یبابع علی ساعة قط.
محققین از امامیه و شیعه بر این عقیده اند: حضرت علی (علیه السلام) حتی یک ساعت هم با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت نکرد.
نام گذاری فرزندان حضرت علی (علیه السلام) به نام خلفاء
این که ایشان گفت: چرا بچه هایش را به نام آنان نام گذاری کرده است؟ این را ما مفصل جواب دادیم. آن اسامی در آن زمان، اسامی مرسومی بوده و ارتباطی به خلفاء نداشته است. از طرف دیگر هم، یکی از صحابه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، عثمان بن مظعون است و صراحت دارد آقا امیرالمومنین (علیه السلام) که من به خاطر علاقه ام به عثمان، اسم فرزندم را عثمان گذاشته ام. نسبت به عمر هم می گوید: خود عمر این نام گذاری را کرده است. نسبت به ابوبکر هم که أبوبکر، کنیه است؛ نه نام.
این قضایا در طول تاریخ مطرح بوده است. چطور شد که نزدیک به ۲۵ مورد از صحابه، نام شان عمر بوده و ۲۶ مورد نام شان عثمان بوده و دو یا سه مورد هم ابوبکر بوده است، از کجا معلوم اگر امیرالمومنین (علیه السلام) عثمان یا عمر گذاشته، بخاطر علاقه شان به سایر صحابه نبوده است؟
حضرت علی (علیه السلام)، رئیس پلیس خلفاء؟
اما این که رئیس پلیس او بودند، اینها از دروغ های تاریخ است. امیرالمومنین (علیه السلام) هیچ وقت رئیس پلیس ابوبکر و عمر و عثمان نبوده است، بلکه عملا و قولا، اعمال اینها را کاملا رد می کرده است. اینهمه خطب نهج البلاغه و روایات متعدد دیگر از منابع اهل سنت داریم که آقا امیرالمومنین (علیه السلام)، اصلا خلافت عمر و ابوبکر را مشروع نمی دانستند.
سوال استاد حسینی قزوینی از آقای ملازاده
سوال من از آقای آقای ملازاده این است که این عزیزان بر این باورند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) کسی را به عنوان خلیفه معین نکرد و مردم آمدند جناب ابوبکر را خلیفه معین کردند. اگر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خلیفه معین نکرد و قرآن هم می گوید:
لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ (أحزاب/۲۱)
پس چرا آقای ابوبکر، عمر را به عنوان خلیفه معین کردند؟ اگر کار ابوبکر درست بوده، پس باید کار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نادرست باشد، اگر کار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) درست بوده، پس کار ابوبکر باید نادرست باشد؛ همچنین عمر نسبت به عثمان.
جواب آقای ملازاده
اولا: افسانه عدم بیعت حضرت علی (علیه السلام) را ردّ می کنم از گفته خود حضرت علی (علیه السلام)، همچنان که در شرح نهج البلاغة لإبن أبی الحدید المعتزلی، جلد ۶، صفحه ۴۸ آمده است:
وقتی از حضرت علی (علیه السلام) سوال شد که چرا مسلمانان ابوبکر را خلیفه انتخاب کردند؟ جواب داد:
و أنا لنری أبا بکر أحق الناس بها، إنه لصاحب الغار و ثانی إثنین.
ما ابوبکر را شایسته ترین مردم بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می دانیم، او یار غار و ثانی إثنین بود.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) او را به نماز دستور داد و زنده بود.
بسیاری از شبهات مطرح شد و جواب داده نشد مانند حدیث غدیر.
ثانیا: جواب سوال ایشان که: چرا پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خلیفه تعیین نکرد و ابوبکر خلیفه تعیین کرد؟ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اگر تعیین می کرد، شرع می شد و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خدا بود و اگر ابوبکر تعیین می کرد، شرع نمی شد و اجتهاد شرعی خودش بود. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اگر خودش تعیین می کرد، باید تا روز قیامت وراثتی می شد و این کار شاهان می شد؛ اما ابوبکر آنچه را که خودش بهتر می دانست که بهترین فرد امت بود، پیشنهاد کرد، نه این که تعیین کرد. اگر مردم با عمر بیعت نمی کردند، خلافت او شرعی نمی شد؛ چون خلافت زمینی است، نه آسمانی. هم چنان که خود حضرت علی (علیه السلام) می فرماید:
إنه بایعنی القوم الذین بایعوا أبابکر و عمر و عثمان.
قوم و گروهی با من بیعت کردند که با ابوبکر و عمر بیعت کردند.
فإن اجتمعوا علی رجل و سموه إماما کان ذلک لله رضی، فإن خرج من أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردوه إلی ما خرج منه، فإن أبی قاتلوه
اگر با کسی بیعت کنند، رضای خداوند در آن است؛ رضای آنها، رضای خداست. اگر کسی بر آنها خارج شود و طعنه بزند، باید او را به بیعت بازگرداند و إلا باید او را کشت.
نهج البلاغه، نامه ۶
این آراء و اندیشه شما را اگر حضرت علی (علیه السلام) می دید، باید محاکمه تان می کرد. این رأی حضرت علی (علیه السلام) است در نهج البلاغه. پس خود حضرت علی (علیه السلام) ـ به اتفاق تاریخ و مورخان جدید و قدیم ـ بیعت کرده است؛ ولی شما این متواترات را منکر هستید و آنچه را که شما خوش تان می آید را می آورید. من سند از کتاب های شما می آورم و شما می گویید که ضعیف است؛ دیمی نباید عمل کرد.
سوال آقای ملازاده از استاد حسینی قزوینی
سوال من این است که چرا چیزی به نام امامت و وصایت را خود علی (علیه السلام) مطرح نکرد؟ آنچه را که از حدیث غدیر می گویند، ده ها ائمه آن را باطل می دانند و برخی صحیح می دانند. چرا شما از خود حضرت علی (علیه السلام) امامی تر هستید؟ چرا این باور در ابتداء سرّی بود و بعدها ادامه پیدا کرد؟ چرا در ابتداء برای حضرت علی (علیه السلام) بود و بعد نوبت ۱۲ نفر شد؟ عبدالله بن سبأ وقتی وصیت را مطرح کرد، مخصوص حضرت علی (علیه السلام) کرد و بعد آمدند کسانی دیگر مانند شیطان الطاق و دیگران تعمیم دادند به بقیه اهل بیت (علیهم السلام). حتی خود حضرت علی (علیه السلام) نمی دانست که امام از طرف خداست.
جواب استاد حسینی قزوینی
البته من این نکته را بگویم که همان اول هم بنا شد احترام و ادب را داشته باشند و نسبت به مومن الطاق، شیطان الطاق گفتن، دون شأن ایشان است و ما هم مقابله به مثل نمی کنیم و:
وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا (فرقان/۶۳)
مومن الطاق، از شخصیت های بزرگ و از صحابه جلیل القدر امام صادق (علیه السلام) هستند و دودمان بنی أمیه از او به شیطان الطاق تعبیر می کنند.
در رابطه با حدیث غدیر که ایشان اشاره کردند بسیاری از ائمه آن را باطل می دانند، من نمی دانم مرادشان از این ائمه چه کسانی است؟ با این که در صحت و متواتر بودن این روایت، اکثریت بزرگان اهل سنت این نظر را دارند؛ حتی آقای ضیاء الدین مقبلی در کتاب الأبحاث المسببة فی السنون المتعددة، جلد ۲، صفحه ۳۰ می گوید:
إن لم یکن معلوما، فما فی الدین معلوم.
اگر بنا باشد ما در قضیه غدیر شک کنیم و بگوییم قطعی نیست، چیزی برای ما در شرع قطعی نمی ماند.
میرزا محمد بدخشانی در کتاب نزل الأبرار، صفحه ۵۴، طبع قدیم می گوید:
حدیث صحیح مشهور و لم یتکلم فی صحته الا متعصب جاهد لا اعتبار بقوله.
حدیث غدیر، حدیث صحیح و مشهوری است که در صحت آن، جز آدم متعصب و عنودی که اعتباری به قولش نیست، کس در آن شک نمی کند.
تمام بزرگان اهل سنت که کتاب تواتر نوشته اند، حدیث غدیر را از احادیث متواتر آورده اند.
خود ابن کثیر دمشقی صراحت دارد:
قال شیخنا الحافظ ابو عبد الله الذهبی: الحدیث متواتر، أتیقن أن رسول الله قاله.
استاد ما آقای ذهبی می گوید: حدیث غدیر متواتر است و یقین دارم که رسول الله آن را گفته است.
البدایة و النهایة لإبن کثیر، ج۵، ص۲۳۳
آقای سیوطی در کتاب الأحادیث المتواترة این حدیث را آورده است و عده ای از بزرگان اهل سنت مانند ابن عبد البر، حاکم نیشابوری، ترمذی و ذهبی و طحاوی و ...، همه اینها صراحت دارند بر این که حدیث غدیر، حدیث صحیحی است و این طول و تفسیری که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن سه روز آنجا داد، مطلب کاملا تمام است و احتیاجی ندارد به این که بگوییم برخی ائمه آن را قبول ندارند. ای کاش! نام برخی از این ائمه را ایشان با مدرک نام می بردند تا ببینیم در برابر ذهبی و ابن حجر و ... می توانند قرار بگیرند؟!
سید محمد حسینی قزوینی
![]() | |
زمینه فعالیت | مناظره و نقد وهابیت |
---|---|
ملیت | ایرانی |
تاریخ تولد | ۱۳۳۱ |
محل تولد | قزوین |
محل زندگی | قم |
تحصیلات | حوزوی |
جوایز | چهره ماندگار و مفاخر استان قزوین در سال ۱۳۹۲ |
آثار | موسوعه |
وبگاه | https://www.hosseiniqazvini.com/fa/archive.php?sec_id=1 |
سید محمد حسینی قزوینی (زادهٔ ۱۳۳۱ در قزوین) روحانی شیعه اهل ایران است. او را با مناظرههای علمیش میشناسند. قزوینی در زمینه نقد وهابیت تخصص داشته و تاکنون مناظرههای زیادی با بزرگان وهابیت داشته است. او دارای دکتری تقارن ادیان از دانشگاه اسلامی الحره هلند بوده و استادی سطح عالی حوزه علمیه قم و عضویت هیئت علمی دانشگاه بینالمللی آلالبیت(ع) را در کارنامه خود داراست.
مدیریت شبکه ولایت، تأسیس و مدیریت مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولیعصر(عج) از دیگر فعالیتهای قزوینی است. در سال ۱۳۹۲ سید محمد حسینی قزوینی به عنوان چهره ماندگار و مفاخر استان قزوین معرفی شد.

مناظره با مولوی ملازاده پیرامون امامت و خلافت (۱)
زیست علمی
او تحصیلات خود را تا راهنمایی در قزوین سپری کرد و در سال ۱۳۴۵ علاقه مند به تحصیل در حوزه علمیه شد و مقدمات را در همان جا نزد اساتید گذراند. جهت ادامه تحصیل در سال ۱۳۴۷ به حوزه علمیه قم مهاجرت کرد و در سال ۱۳۵۶ درس خارج را در محضر آیات عظام گلپایگانی، اراکی، وحید خراسانی، شبیری زنجانی و سبحانی سپری کرد. او از آیت الله نوری همدانی اجازه اجتهاد دریافت کرد. از دیگر فعالیتهای علمی او دریافت مدرک دکتری از دانشگاه اسلامی الحره و از جامعة الحضارة الإسلامیة مدرک پروفسوری است.
تدریس
- تدریس حاشیه ملا عبدالله، معالم الاصول و لمعتین
- تدریس دروس سطح عالی حوزه شامل ۵ دوره کفایه الاصول و یک دوره رسائل و مکاسب
- تدریس ۲۰ سال رجال و درایه
- تدریس درس خارج فقه (فقه مقارن) از سال۱۳۸۵
- تدریس دوره های متعدد شیعه شناسی در مرکز جهانی علوم اسلامی ؛ مجمع جهانی اهل البیت (ع) مرکز تخصصی قضاء و مرکز تخصصی مذاهب مرکز تخصصی کلام و همچنین در برخی از دانشگاه های کشور
تألیف

- موسوعة الإمام الجواد (ع) ۲ جلد (کتاب برگزیده سال حوزه علمیه قم)
- موسوعة الإمام الهادی (ع) ۴ جلد
- موسوعة الإمام العسکری (ع) ۶ جلد
- موسوعةالإمام الرضا (ع) ۸ جلد
- نقد کتاب أصول مذهب الشیعة دکتر قفاری ۳ جلد
- تحقیق الفضائل شاذان بن جبرئیل ۱ جلد
- قصة الحوار الهادی ۳ جلد، رساله پرفسوری دانشگاه بین المللی تمدن (لندن) جامعة الحضارة العالمیة المفتوحة
- المدخل إلی علم الرجال والدرایة ۱ جلد
- حدیث الغدیر وشبهة شکوی جیش الیمن(توسط سازمان حج چاپ شده) ۱ جلد
- دراسات فی أسانید الکتب الروائیة (بررسی تصیحفات و اشکالات سندی کتب اربعه) ۲ جلد
- در حریم طوس ۱ جلد
- ویژگیهای امام حسین (ع) (تحقیق و ترجمه الخصائص الحسینیة شیخ جعفر شوشتری) ۱ جلد
- امام مهدی از ولادت تا ظهور (تحقیق و ترجمه الامام المهدی (ع) من الولادة إلی الظهور سید کاظم قزوینی توسط نشر الهادی چاپ شده) ۱ جلد
- وهابیت از منظر عقل و شرع (جلد اول) ۱ جلد
- چهل سؤال پیرامون خلافت و امامت ۱ جلد.
- موسوعة الإمام الکاظم (ع) ۸ جلد ۱۷- ترجمه نقد کتاب أصول مذهب الشیعة ۳ جلد
- واقعــة غدیر خم دراسة توثیقیة ، شبهات وردود ۱ جلد (رساله دکترای دانشگاه الحرة هلند)
- تحقیق الجامع فی الرجال ۱۲ جلد
- حوارت مع قناة المستقلة حول شهادة فاطمة (س) - ۱ جلد
- امامت و ولایت روح دیانت ۱ جلد
فعالیتها
- مؤسس ومدیر مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر علیه السلام از سال ۱۳۷۱.
- مدیر سایت valiasr-aj.com که پاسخگوی جدید ترین شبهات وهابیت می باشد و شامل تمام بحثها و سخنرانی وتالیفات استاد قزوینی بوده به طوری که ماهیانه بیین ۲۰۰٫۰۰۰ تا ۳۰۰٫۰۰۰ نفر مراجعه کننده از داخل و خارج کشور دارد.
- مسئول دروس عمومی حوزه علمیه قم به مدت ۱۴ سال.
- عضو هیأت امنای بنیاد بین المللی غدیر.
- عضو هیئت علمی دانشگاه بین الملی آل البیت (جامعة آل البیت العالمیة) ورئیس بخش حدیث.
- عضو شورای علمی مرکز تخصصی مذاهب اسلامی
- بیش از ۱۵۰ مورد استاد راهنما و مشاور و استاد داور در رساله های علمی سطح کارشناسی ارشد و دکترا.
- عضو شورای علمی مرکز تخصصی مذاهب اسلامی
- مدیر مسئول شبکه جهانی ولایت
- مدیر شبکه جهانی ولی عصر
گفتاورد