می رویم تهران. آنجا باهم کار می کنیم و پول هایمان را پس انداز می کنیم. بعد که زیاد شد، می رویم بیرون شهر، یک تکه زمین می خریم. خودمان دورش را دیوار می کشیم. در آن چند تا اتاق بزرگ گلی می سازیم. چند تا باغچه بزرگ گل و سبزی هم می زنیم. توی یکی از باغچه ها هم خیار و گوجه فرنگی و کدو و بادمجان و این جور چیزها می کاریم ... بعد، روی بام اتاق ها، لانه زنبور عسل می سازیم ... چند سالی که گذشت و ...
آنجا که خانهام نیست (کتاب)
![]() تصویر جلد کتاب | |
اطلاعات کتاب | |
---|---|
نویسنده | محمدرضا سرشار |
موضوع | اخلاق |
سبک | رمان |
زبان | فارسی |
تعداد صفحات | ۱۴۴ |
قطع | رقعی |
اطلاعات نشر | |
ناشر | سوره مهر |
تاریخ نشر | ۱۳۹۶ |
وبسایت ناشر | https://sooremehr.ir |
آنجا که خانهام نیست ماجراهای دو نوجوان شیرازی با نامهای جواد و حسام است؛ نوجوانهایی که میخواهند با نقشه قبلی از محیط متشنج خانه فرار کنند.
این اثر به قلم محمدرضا سرشار میباشد و توسط سوره مهر منشتر شده است.
نویسنده
محمدرضا سرشار (زادهٔ ۲۳ خرداد ۱۳۳۲ در کازرون) با نام مستعار رضا رهگذر نویسنده و داستاننویس، گوینده و مجری رادیو و تلویزیون است. او از سال ۱۳۶۰ تا سال ۱۳۸۴ اجرای برنامه رادیویی قصه ظهر جمعه را برعهده داشت. در سال ۱۳۸۵ از سوی شورای ارزشیابی هنرمندان و نویسندگان مستقر در وزارت ارشاد، برای مجموعه فعالیتهای ادبی سرشار، گواهینامه درجه یک هنری داده شد.
سرشار فعالیتهای بسیاری در زمینه داستاننویسی و آموزش آن، نقد ادبی و داوری آثار ادبی انجام داده و کتابهای مشهوری همانند آنک آن یتیم نظر کرده و مهاجر کوچک را در کارنامه آثار خود دارد. سرشار برای نگارش کتاب تشنه دیدار برگزیدهٔ اولین دورهٔ کتاب سال ایران شد.
رهبر انقلاب اسلامی، آیتالله خامنهای به مناسبت فعالیتهای محمدرضا سرشار، در دستخطی خطاب به وی نوشتند: «آقای سرشار حق بزرگی بر ادبیات انقلاب دارند».
معرفی کتاب
آنجا که خانه ام نیست ماجراهای دو نوجوان شیرازی با نامهای جواد و حسام است؛ نوجوانهایی که میخواهند با نقشه قبلی از محیط متشنج خانه فرار کنند. پدر جواد، بنای ساختمان است و به قول مادر جواد اگر با کارفرمایش دعوایش نشود و اگر تنبلی اش نشود برود سرکار و اگر مجبور نشود آن همه پول تریاک بدهد، میتوانستند زندگی راحتی داشته باشند. مادر جواد اغلب در دعواهای همیشگی اش پدر را سرزنش میکند و از دین، اخلاق، کار و همه چیز او ایراد میگیرد و گاه در پایان گریههایش او را نفرین میکند. پدر سر این دعواهای همیشگی مادر را به باد کتک میگیرد. در این داستان، جواد یک همکلاسی به نام حسام دارد که با بقیه بچههای کلاس فرق دارد و خیلی خوشاخلاق، باادب و مهربان است. به همین دلیل خیلی زود با او دوست میشود. پدر حسام وضع مالی خوبی دارد. روزهای اولی که جواد با حسام و زندگی اش آشنا شده است، فکر میکند او چقدر خوشبخت است! اما وقتی باهم بیشتر دوست میشوند، حسام میگوید زمانی که دو سال بیشتر نداشته مادرش طلاق گرفته و او مجبور شده با نامادری زندگی کند.
نامادری هم هر روز او را به بهانههای مختلف به باد کتک میگیرد. از همین روی محیط خانه حسام هم دست کمی از خانه جواد ندارد؛ بنابراین آنها تصمیم میگیرند با پسانداز کردن پولهای توجیبی خود صبح زود از خانه فرار کنند. راننده کامیونی آنها را سوار میکند و به شهربانی میبرد. رئیس شهربانی به فراری بودن بچهها شک میکند اما آنها زیرکتر از این حرفها هستند و او را میفریبند. جواد و حسام در مسیر اصفهان با پسری به نام کاظم، آشنا و برای رفتن به تهران با او همراه میشوند. زندگی در تهران، برخلاف تصور جواد و حسام، سختتر از آن چیزی است که فکر میکردند. آنها مدتها برای یافتن یک کار آبرومند تلاش میکنند، اما خیلی زود با مشکلات این نوع زندگی آشنا میشوند. پس از مدتی جواد تصمیم میگیرد به خانه بازگردد. حسام نیز یک سال پس از او به همین نتیجه میرسد.
محمدرضا سرشار در کتاب «آنجا که خانه ام نیست» بی آنکه مستقیماً عاقبت رفتار شخصیتهای قصهاش را بیان کند، دست مخاطب را میگیرد و با خود همراه میکند تا او خودش به نتیجهگیری لازم برسد.