خدا میداند وقتی این موضوع را فهمیدم، چه حالی پیدا کردم! فقط همینقدر بگویم که فاصلهٔ بین مدرسه تا خانه را راه نمیرفتم؛ پرواز میکردم. همچنین، نمیتوانم شرح بدهم که مادر چقدر خوشحال شد! فقط همین را بگویم که اشکِ شادی در چشمهایش حلقه زد؛ مرا بغل کرد، و بعد از سالها، صورتم را بوسید و خدا را هزار بار شکر کرد.
ظهر، وقتی پدر از اداره برگشت و خبر را شنید، او هم سرم را بوسید و مرا به سینهاش فشار داد. بعد، توی آن گرما به مدرسهمان رفت و با دادن انعام، بابای مدرسه را وادار کرد که درِ دبستان را باز کند و وقتی با چشمهای خودش نتیجهٔ امتحانات را دید، تازه دلش آرام گرفت و باور کرد که من شاگرد اول شدهام.
چند روزی گذشت. وقتی که شور و شوقم کمی خوابید، تازه به فکر وعدهٔ بابا افتادم و دوچرخه. اما مثل اینکه بابا اصلاً یادش رفته بود که چنین قولی داده است. حتی اسمی هم از دوچرخه به میان نمیآورد. من هم خجالت میکشیدم به او بگویم «پس جایزه چی شد؟»
آخرش یک روز حوصلهام سر رفت و به مادر گفتم: «پس بابا کِی میخواهد برایم دوچرخه بخرد!»
مادر، درحالیکه سعی میکرد دلداریام بدهد، گفت: «عجله نکن؛ میخرد. راستش، رفته قیمت کرده. گفتهاند دوچرخهٔ قدِّ تو صد و بیست تومان میشود.»
ـ خوب، چرا نمیخرد؟
ـ تو که دیگر بچه نیستی مادر. مگر نمیدانی حقوق بابات چقدر است؟ کمی صبر کن!
آنوقت بود که فهمیدم موضوع از چه قرار است.
بابا، کارمند دولت بود. حقوقش ماهی هفتصد و پنجاه تومان بیشتر نبود. آخرهای ماه، همیشه به قرض کردن میافتادیم:
ـ بابا! برو از حسن آقا یک کیلو ماست و دو تا پاکت سیگار هما بگیر، بگو بنویسد به حساب.
ـ مادر! دفتر صورتحساب را از توی طاقچه بردار و برو پیش مشهدی حیدر. بگو پنج تا نان بدهد؛ بنویسد به حساب.
ـ بچهها! حالا چند روز پول تو جیبیتان را نگیرید. وقتی بابا حقوق گرفت، همهاش را یکجا بِهتان میدهم...
جایزه (کتاب)
![]() تصویر جلد کتاب | |
اطلاعات کتاب | |
---|---|
زبان | فارسی |
تعداد صفحات | ۳۶ |
قطع | رقعی |
اطلاعات نشر | |
ناشر | سوره مهر |
تاریخ نشر | ۱۳۹۷ |
وبسایت ناشر | https://sooremehr.ir/ |
جایزه نوشته محمدرضا سرشار سه داستان کوتاه و تاثیرگذار است که برای مخاطبان نوجوان نوشته شده و در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.
نویسنده
محمدرضا سرشار (زادهٔ ۲۳ خرداد ۱۳۳۲ در کازرون) با نام مستعار «رضا رهگذر» نویسنده و داستاننویس، گوینده و مجری رادیو و تلویزیون است. او از سال ۱۳۶۰ تا سال ۱۳۸۴ اجرای برنامه رادیویی قصه ظهر جمعه را برعهده داشت. در سال ۱۳۸۵ از سوی شورای ارزشیابی هنرمندان و نویسندگان مستقر در وزارت ارشاد، برای مجموعه فعالیتهای ادبی سرشار، گواهینامه درجه یک هنری داده شد.
سرشار فعالیتهای بسیاری در زمینه داستاننویسی و آموزش آن، نقد ادبی و داوری آثار ادبی انجام داده و کتابهای مشهوری همانند آنک آن یتیم نظر کرده و مهاجر کوچک را در کارنامه آثار خود دارد. سرشار برای نگارش کتاب تشنه دیدار برگزیدهٔ اولین دورهٔ کتاب سال ایران شد.
رهبر انقلاب اسلامی، آیتالله خامنهای به مناسبت فعالیتهای محمدرضا سرشار، در دستخطی خطاب به وی نوشتند: «آقای سرشار حق بزرگی بر ادبیات انقلاب دارند».
معرفی کتاب
محمدرضا سرشار در این کتاب سه داستان کوتاه به نامهای ساعت طلا، جایزه و دوستان را نوشته است. داستانهایی که همگی در حال و هوای نوجوانی رخ میدهند و مخاطبان را به دوران دوستیهای مدرسه و خاطرات آن روزها برمیگردانند.
ساعت طلا داستان دو دوست به نامهای سعید و صادق است. روزی که قرار میگذارند برای درس خواندن به خانه همدیگر بروند، ساعت طلایی سعید گم میشود و او را به این فکر میاندازد که چه کسی در این ماجرا مقصر است؟
جایزه ماجرای پسرکی است که در امتحانات نهایی شاگرد اول میشود و به همین مناسبت از پدرش میخواهد تا برایش دوچرخه بخرد. اما پدر که وضعیت مالی خوبی ندارد، نمیتواند دوچرخهای را که پسرش میخواهد، برایش فراهم کند.
دوستان هم درباره پسرکی است که از شیراز به تبریز مهاجرت کرده و در مدرسه جدید دوستی ندارد و زبان بچهها را هم بلد نیست. او در مسیر پیدا کردن دوستانی که بتواند به آنها اعتماد کند، با ماجراهای زیادی روبهرو میشود..