مثل روزهای زندگی (کتاب)

از یاقوت
مثل روزهای زندگی (کتاب)
تصویر جلد کتاب
تصویر جلد کتاب
اطلاعات کتاب
نویسندهمحمدرضا سرشار
سبکداستان
زبانفارسی
تعداد صفحات۳۹۶
قطعرقعی
اطلاعات نشر
ناشرسوره مهر
تاریخ نشر۱۳۹۶
وبسایت ناشرhttps://sooremehr.ir


مثل روزهای زندگی گزیدهٔ داستان‌های جلسات نقد داستان حوزه هنری است که به کوشش محمدرضا سرشار گردآوری شده و انتشارات سوره مهر آن را منتشر کرده است.

نویسنده

محمدرضا سرشار (زادهٔ ۲۳ خرداد ۱۳۳۲ در کازرون) با نام مستعار «رضا رهگذر» نویسنده و داستان‌نویس، گوینده و مجری رادیو و تلویزیون است. او از سال ۱۳۶۰ تا سال ۱۳۸۴ اجرای برنامه رادیویی قصه ظهر جمعه را برعهده داشت. در سال ۱۳۸۵ از سوی شورای ارزشیابی هنرمندان و نویسندگان مستقر در وزارت ارشاد، برای مجموعه فعالیت‌های ادبی سرشار، گواهینامه درجه یک هنری داده شد.

سرشار فعالیت‌های بسیاری در زمینه‌‌ داستان‌نویسی و آموزش آن، نقد ادبی و داوری آثار ادبی انجام داده و کتاب‌های مشهوری همانند آنک آن یتیم نظر کرده و مهاجر کوچک را در کارنامه‌ آثار خود دارد. سرشار برای نگارش کتاب تشنه دیدار برگزیدهٔ اولین دورهٔ کتاب سال ایران شد.

رهبر انقلاب اسلامی، آیت‌الله خامنه‌ای به مناسبت فعالیت‌های محمدرضا سرشار، در دستخطی خطاب به وی نوشتند: «آقای سرشار حق بزرگی بر ادبیات انقلاب دارند».

معرفی کتاب

«مثل روزهای زندگی» گزیدهٔ داستان‌های جلسات سه‌شنبهٔ نقد داستان حوزهٔ هنری با نام «سه‌شنبه‌های دوست داشتنی۲» به گردآوری محمدرضا سرشار است.

نشست‌های نقد داستان روزهای سه‌شنبهٔ حوزهٔ هنری سازمان تبلیغات اسلامی (حوزهٔ هنر و اندیشهٔ اسلامی» سابق) قدیمی‌ترین و پایاترین نشست‌های ادبی در نوع خود در حوزهٔ هنری و چه‌بسا کشور است. این نشست‌ها که در بدو تشکیل حوزهٔ هنری به صورت داخلی و برای خودِ اعضای واحد ادبیات و احیاناً تنی چند از افراد نزدیک به آنان برگزار می‌شد، از سال ۱۳۶۳ به صورت عمومی و با حضور افرادی هم از این واحد و هم از داستان‌نویسان خارج از حوزهٔ هنری تشکیل شد؛ و هرچند با تغییراتی در مدیران جلسه یا اعضای آن در طول زمان، تا امروز، ادامه یافته، و از دل آن، نویسندگان، منتقدان، مدرسان و پژوهشگران متعددی بیرون آمده است؛ که هم‌اکنون اغلب آنان، در مراکز مختلف ادبی و هنری کشور، مسئولیت دارند یا به فعالیت فکری و قلمی مشغول‌اند.

اولین دورهٔ این جلسات از سال ۱۳۸۱ با مدیریت محمدرضا سرشار برگزار شد؛ که تاکنون ادامه یافته است.

برشی از کتاب

چک... چک... این قطره ها چه بود که بی وقفه می چکید؟ کم کم احساسم شفاف تر شد. درونم ضربان کوچکی طنین داشت. مدت ها بود که به آن حس جدید خو گرفته بودم. از یادآوری اش پر از انرژی و امید شدم. آه اما این حس چکیدن... نه، این چیز دیگری است، این احساس تازه ایست و چقدر آزار دهنده است. نگران شدم.

دیگرکاملاً بیدار بودم... چه می توانست باشد؟ احساس بدی داشتم. افکارم را جمع کردم. می دانستم که کیسه آب بچه ممکن است سوراخ یا پاره شود و چقدر خطرناک است. دستم را روی تشک کشیدم، خیس نبود! پس آن آوای چکیدن، چه بود که آرام و پیوسته درونم طنین داشت. چه حس عذاب آوری! فکری به ذهنم خطور کرد... نکند... ناگهان توی رختوابم نشستم... داغ شدم... ای وای... از تصورش هم وحشت زده شدم. نگاهی به دور و برم کردم.

سپیده صبح با آن رنگ آبی سرمه ای که همیشه دوستش داشتم پنجره را قاب زده بود. مادر کمی دور تر از رختخواب من خوابیده بود. اینجا خوابیده بود که مواظب من باشد. پدر اما به خاطر تنگی نفس که همیشه در فصل های گرم آزارش می داد توی حیاط می خوابید. در اتاق داوود نیمه باز بود و نور آبی صبح از اتاق او که پنجره های بزرگ شرقی داشت بیرون می زد.

در سالن بسته بود. دوست نداشتم آن جا بخوابم. از بچگی از تاریکی می ترسیدم. چند بار با حسین آقا آن جا خوابیده بودم. گاهی که نیمه شب ها بیدار می شدم از سایه وسایل درآن اتاق بزرگ وحشت می کردم. مادر می گفت: زن حامله حساس تر می شود، من که ترسوتر هم شده بودم. دلم گرفت.

این سه روز که حسین آقا نبود مثل سه ماه گذشت. بدون او حتی ویارم هم بیشتر شده بود. تنم مورمور شد. روی پاهایم ایستادم. دلم به هم خورد. آب دهانم را قورت دادم. دل به هم خوردگی ام بیشتر شد و باز هم آن تهوع عذاب آور، دوان دوان خود را به روشویی رساندم.