صنوبری در گفتوگو با باشگاه خبرنگاران جوان با اشاره به اینکه طنزنویس باید نبض روز جامعه دستش باشد گفت:
کسی که تصمیم میگیرد متنی را بنویسد، باید با اصول اولیه نوشتن آشنا باشد و بعد به سراغ شاخههای مختلف نویسندگی برود. طنزنویسی به صورت تخصصی یکی از شاخههای نوشتن است. از طرفی، برای هر مدل نوشتن باید خیلی خواند و قلم کسانی را که قبل از خودمان نوشتند و موفق بودند، دید و تجربه کرد.
فردی که میخواهد طنز بنویسد باید با مسائل اجتماعی آشنایی داشته باشد. وقتی میخواهیم طنز بنویسیم و با مسائل جامعه شوخی کنیم، باید نبض روز جامعه دستمان باشد؛ بنابراین، برای طنزنویسی باید روز به روز جامعه را دید و اصطلاحات هر روز آن را دانست؛ چراکه طنز در فضای خلأ شکل نمیگیرد، بلکه در شوخی با مسائل روز جامعه شکل میگیرد.
موفقیت رادیو بیش از هرچیزی در صمیمیتش است. در رادیو میتوانیم به لحظه با مخاطب همراه شویم. اینکه مخاطب بفهمد همان لحظه کسی کنارش بیدار است و با او حرف میزند. حالا این موفقیت میتواند در طنز و… اتفاق بیفتد، ولی باید درنظر گرفت که طنز در موفقیت رادیو بیتاثیر نیست.
خواندن مداوم متنهای طنز به نویسنده کمک میکند که ابزار طنز را در اختیار بگیرد و هرچه بیشتر این ابزار دست نویسنده باشد، انتخابها بیشتر میشود. در نهایت نویسنده میتواند با دست باز بهترین راه را برای بیان مطلب انتخاب کند. پس نتیجه میگیریم از نوشتن نباید ترسید و اولین لحظهای که فرد فکر میکند حرفی برای گفتن دارد، باید بنویسد. ممکن است متن، متن خوبی شود و ممکن است چنین اتفاقی نیفتد. به هرحال کار کردن بهتر از کار نکردن است.[۲]
حسن صنوبری
شعر خوانی حسن ریاحی در مضر رهبر انقلاب اسلامی
حسن صنوبری (زادهٔ ۱۳۶۰ در تهران) نویسنده طنزپرداز و شاعر اهل ایران است. وی دانشآموخته فلسفه غرب از دانشگاه شهید بهشتی و فارغالتحصیل زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه علّامه طباطبایی است. وی بهدلیل سردبیری سایتهای ادبی، برگزیده جایزههایی چون «نهمین جشنواره رسانههای دیجیتال» و «دومین جشنواره کتاب در فضای مجازی» شده است. صنوبری در عرصه پژوهش فعالیت جدی دارد.
نمونهای از اشعار
شعری به سوگ عظیمِ کرمان عزیز
خون ریخته، خون ریخته، هر گوشهای خون ریخته
خورشید در خاک آمده، دریا به هامون ریخته
این: کودک دردانهام! آن: مادر فرزانهام!
هرسو ز اهل خانهام خون در شبیخون ریخته
تا صبح «بانگ نی رسد، آواز پی در پی رسد»
هرسو «غریبی» شروهای از نای محزون ریخته
این خاکِ عشاق است، هان! کز غیرتِ نامحرمان
گیسوی لیلا خفته در دستار مجنون ریخته
«ای پاسبان بیدار شو! خفته نشاید پاسبان»
بنگر مبادا راهزن در جامت افیون ریخته
«خون را نباید شست با خون» گفت این را مرد دون
زآن شب که خونی بیگنه تا مرز اکنون ریخته
زآن شب که خونی جاودان پاشید بر ظرف زمان
بسیار خونِ عاشقان بیقدر و قانون ریخته
آن پیرهن کز ترسِ خون از جنگ بازش داشتم
امروز در هر پارهاش خونِ دو جیحون ریخته
آن داغهای پیش از این، آن انتقام کهنهتر
اینک چو دریایی ز کین از خاک بیرون ریخته
کی این خماری بشکند بیسیلی جانانهای؟
از بس که در گوش جهان افیونِ افسون ریخته
قالیچهٔ کرمان من! تاج سر ایران من!
آوخ که بر هر شاخهات صد یاس گلگون ریخته
روزی به کین لطفعلی، روزی به تاوان وطن
خون تو را هربار این بیگانهٔ دون ریخته
امروز هم خونخوارِ تو از کینهٔ سردار تو
خون تو را با خون طفل غزه مقرون ریخته
کرمان من! کرمان من! نور دل ایران من!
خون عزیزت گرچه از دندان صهیون ریخته
فردا که آید روز نو، باش و ببین در پای تو
تاج و سر ضحاک با گرز فریدون ریخته[۱]
آثار
- خیابان مصدق (مجموعه شعر نیمایی)
- کتابخانه ما آفتابپرست شده
گفتاورد
پانویس
- ↑ «شعری به سوگ عظیمِ کرمانِ عزیز». دریافتشده در ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳.
- ↑ آنقدر بنویسید تا در طنزنویسی حرفی برای گفتن داشته باشید، باشگاه خبرنگاران جوان، تاریخ انتشار: ۰۲ مرداد ۱۴۰۱، دریافت شده در ۳ خرداد ۱۴۰۳.
پیوند به بیرون