سیاه سفید خاکستری (کتاب)

از یاقوت
سیاه سفید خاکستری (کتاب)
تصویر جلد کتاب
تصویر جلد کتاب
اطلاعات کتاب
نویسندهساسان ناطق
موضوعدفاع مقدس
زبانفارسی
تعداد صفحات۱۶۰
قطعرقعی
اطلاعات نشر
ناشربنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس
تاریخ نشر۱۳۸۹


سیاه، سفید، خاکستری، مجموعه خاطرات سرهنگ مهدی نبی‌زاده است که به نویسندگی ساسان ناطق در سال ۱۳۸۹ توسط انتشارات بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع‌ مقدس به چاپ رسیده است.

نویسنده

ساسان ناطق (زادهٔ ۳۰ آذر ۱۳۵۴ در تبریز) نویسنده ادبیات داستانی در حوزه دفاع مقدس است.

در رشته مدیریت دولتی تحصیل کرده و داستان نویسی را از سال ۱۳۷۴ شروع کرده است. ناطق با تک داستان‌های موفق خود در جشنواره‌های ادبیات داستانی بسیج، شعر و داستان جوان کشور، «شبهای شهریور» و «جایزه ادبی اصفهان» درخشید.

نامه‌رسان، سربازان نیار و تشنگان قله‌های برفگیر جزو آثار شاخص ساسان ناطق هستند. وی درحال‌حاضر معاونت مرکز آفرینش‌های ادبی سازمان تبلیغات اسلامی را بر عهده دارد.

معرفی کتاب

سیاه، سفید، خاکستری، خاطرات سرهنگ مهدی قلی نبی‌زاده را روایت می‌کند. ساسان ناطق در این کتاب به زندگی پر فراز و نشیب یکی از فرماندهان ارتش پرداخته است. کسی که هم در دوران مبارزات مردم علیه رژیم طاغوت و هم در دوران دفاع مقدس در صحنه‌های مبارزه حضور داشته و نقش آفرینی کرده است.

این کتاب حاصل نوزده ساعت گفت‌وگوی نگارنده با سرهنگ «مهدی نبی‌زاده» و ثبت خاطرات وی از دوران مبارزات انقلاب اسلامی و هشت سال دفاع مقدس است که در ده فصل تدوین گردیده است.

برشی از کتاب

«بمباران شهرها هنوز ادامه داشت. خیلی‌ها شهرها و خانه‌هایشان را رها کرده بودند و برای تحصیل بچه‌هایشان هم که شده به اردبیل و شهرهای نزدیک و اطراف آمده بودند.
شهرهای دور از جبهه‌ها امن به نظر می‌رسید. اما… روز جمعه، ۲۱ اسفند ۶۶، بچه‌ها داشتند تلویزیون نگاه می‌کردند. حسی به من گفت که دارد اتفاقی می‌افتد. هنوز می‌توانستم صدای غرش موتور هواپیما را از صدای لکنتة دست‌فروش‌ها تشخیص بدهم. ساعت حدود ده و ربع بود. بلند شدم و به حیاط رفتم. هوا صاف بود و فقط چند لکة ابر در دل آسمان به چشم می‌خورد. صدا نزدیک و نزدیک‌تر شد و یک دفعه دیدم دو تا میگ عراقی از روی بام‌ها رد شدند و به سمت شرکت نفت رفتند. بچه‌ها آمدند تو حیاط، زیاد طول نکشید. یک، دو، سه… هفت، هشت. هشت راکت، دودی از گرد و خاک و آتش را در وسط شهر به وجود آورد. شهری که کوچک بود و به فکر هیچ‌کس نمی‌رسید روزی روی هواپیماهای عراقی را به خود ببیند.»