علی معلم: روز وصل دوست داران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد
در سالهای آغاز انقلاب دو دلیل باعث شد که من شاید برای همیشه از شهرستان به تهران بیایم. دلیل اول ادامه جریانی بود که به دلیل و دنباله انقلاب برگزار شده بود و دلیل دوم مسئله تبلیغات انقلاب بود. به خاطر اینکه شاید نگاه ما و امثال ما نسبت به این جنبش به قول دشمن نگاه مجرمانهای بود؛ کاری بود که خودمان انجام داده بودیم و باید به پایش میایستادیم. از آن روز تا به حال بسیاری از کسانی که با این روحیه در جاهایی که امکان تبلیغات وجود داشته فراهم آمدند، مسئله را ادامه میدهند و شورانگیزی مطلب این است که هنوز هم نتوانستیم حداقل بسیاری از دشمنان قسمخورده را قانع کنیم که این ـ انقلاب ـ چه بخواهید و چه نخواهید آخرین کلاس بشریت است،
همانطوری که آن چه در غرب اتفاق افتاده باید به عنوان یک بنبست توصیف شود و تنها راه برون شدن از این بنبست در عصر رسانههای بزرگ همین اندیشههایی است که پیش روی ماست. دلیل ارتباط بنده و شهید آوینی بیشتر از همه این مطلب بود؛ نگرانیهای آن عزیز چنان که سالیان دراز پیرامونش سخن گفتم و خودش سخن گفت و آثار زیادی هست که تأیید میکند او بیشتر از خیلیها نگران انقلاب بود، چون روزگار و زمانه را میشناخت و میدانست برگشتن انسان به دوره زبان شفاهی، دوره روستاها، دهکده جهانی، پدیده شرک و فقر برای بسیاری علامت ترس و بحران و برای بعضی که از موجبازی لذت میبردند آغاز نمایشهای آنچنانی است و بالاخره هر کدام از ما با انگیزههایی به واسطه قابلیتهایی که داشتیم کاری میکردیم؛ من شعر مینوشتم و ایشان علاوه بر علاقهای که به شعر داشت در زمینه کارهای تحقیقی و نوشتن مقالههای اجتماعی، عقیدتی و بالاتر از همه استفاده از نوعی نیمهرسانه همهجانبه به عنوان سینما و رسانه بزرگ یعنی تلویزیون فعالیت داشت و در این زمنیه نگرانی عمده داشت و کوششهایش بیشتر روی این بخش بود. به هر حال بهانه دیدارهای ما در طی سالیان دراز بر این مبنا بود، اما چون در این باب خیلی سخن گفتند من به همین اجمال اکتفا میکنم و بر اساس پرسشهای جنابعالی مطلبی اگر لازم باشد میگویم .
بعد از این آشنایی که در اوایل انقلاب اتفاق افتاد نحوه ادامه آشناییتان چگونه و با چه رویکردهایی بود. خاستگاهها طبیعتاً تغییر کرده بود اما به فراخور آن ایام ایشان چه رویکردهایی را اتخاذ میکرد؟
علی معلم:با انقلاب پدیده دیگری هم که میتوان به عنوان حوزه هنری از آن سخن گفت متولد شد. حوزه هنری که خود مادر و پرورنده بسیاری از اندیشهها و صاحبان اندیشه در آن سالها بوده است در همان سالهای اول، ابتدا به وسیله چند شخصیت که نام و نشانی داشتند کار را آغاز کرد اما خیلی زود به حوزهای از جنس انقلاب تبدیل شد؛ انقلاب یک پدیده تازه، یک رجوع به اصل برادری دردوره پیغمبر و همکاری و همگامی در مدینه رسول و آنچه که در آن وضعیتها میتوانست تحقق داشته باشد، بود و حوزه به عنوان یک پدیده به مساجد عصر اسلام شبیه بود. در مساجد آن روزگار و حوزه همانهایی که بنا نهاده بودند، سخن هم میگفتند، مبلغ هم بودند، گاهی قاصد رسول هم بودند و گاهی در مقام مدیریت هم اظهار وجود میکردند. محیط بهنوعی از مسلمانها به وسیله یک فرقه منحرف غصب شده بود و وقتی به دست بچههای انقلاب افتاد به صورتی که خودشان میخواستند آن را آرایش کردند و رنگ تازهای به آن زدند. آنچه که نباید باشد حذف شد و آنچه که باید باشد حتی اگر لازم بود از بیرون آورده شد و در حوزه ظهور و بروز پیدا کرد. از همان اول هم قرار بر نمونهسازی و پیشتازی بود و یک گروهی باید زودتر و پیش از وقت راه بیافتند و بهعنوان طلایه راه را از بیراه تشخیص دهند تا بقیه جمعیت که در حال آمدن هستند دچار گمراهی و کجراهی نشوند.
برای همین در زمینههای مختلف هنری از سینما تا خط، از خط تا انواع مختلف گونههای ادبی از جمله شعر، قصهنویسی، ترانه، کارهای نمایشی و آنچه که در یک دنیای متمدن به عنوان یک مکتب هست؛ مکتبی که بدون برنامه همه برنامهها را دارد و در عین حال که هیچ چیز شاقی در این محیط وجود ندارد شما به اندازه کافی آزاد و مسئول هستید و بین این دو در سالهای اول به نحو شگفتی نوعی جمعیت و فراهم آمدن به چشم میخورد. شخصیتهایی اصولا احساس کارگر نسبت به کارفرما، کارمند نسبت به صاحب کار را نداشتند و در مقابل کسی خودشان را مسئول احساس نمیکردند اما همه گونه مسئول بودند و در عین مسئولیت همه گونه آزاد بودند و از این آزادی و مسئولیت چیزهایی متولد شد که در گذشته فرهنگی ایران سابقه نداشت. شما نه تنها در شعر، بلکه در بقیه علوم و فنون گذشته ایران را تا هر جایی که میخواهید دنبال کنید شعرا در حقیقت هر کدام در زیر بالش خودشان دو سه دیوان از شعرای عرب پنهان دارند. این اواخر که متمدنتر شده بودند دیوانهای شعر ادبی تبدیل به شعر فلسفی، انگلیسی و آلمانی شده بود ولی بالاخره شعرا تکیه بر غرب و شرق عالم داشتند، اما در انقلاب یکباره جوانانی به عرصه آمدند که حتی یک زبان خارجه هم بلد نبودند تا سرقتهای ادبی امکان داشته باشد و کسی که در سینما قدم گذاشت و قلم زد و کار کرد او هم سواد بین المللی و جهانی نداشت تا از آثار دیگران استفاده آنچنانی کند، نهایتاً چند فیلم دیده بود و به اندازه اقتباس یک آدم معمولی از یک اثر میتوانست سوءاستفاده کند البته اگر قصدش را میداشت. در حالی که بچههای انقلاب مغرور بودند و میخواستند خودشان باشند، میخواستند شعر و مقالهشان و حتی تحقیقها و ارزیابیهایشان مخصوص به خودشان باشد.
شهید آوینی هم از کسانی است که پیرامون سینما و مسئله رسانه و بحرانی که خواهینخواهی رسانه در جهان خواهد آفرید از دیگران نگرانی بیشتری دارد و بیش از دیگران سخن گفته و حتی بیش از دیگران تجربه کرده و بهصورت یک مستندساز جنگ پا در عرصه گذاشته تا کاری را که میاندیشد به منصه ظهور بیاورد و در واقع دیگران را به داوری فراخواند که آیا کار پسندیدهایست یا خیر؟ رسا هست یا نیست؟ از جهت بلاغت آن چیزی را که باید به مردم منتقل میکند یا نه؟ در عین حال از ساختن و پرداختن تئوریهای جدید هم بازنمیماند؛ یعنی مثل یک غربی به پدیده سینما یا پدیده تلویزیون نمینگرد و میداند که از این، گریز و گزیری نیست، چیزهایی است که به وجود آمده و به قول چینیها اصولاً کسی میتواند حکومت کند که بتواند رودخانه را کنترل کند و رودخانه موجود شگفتی است که ما آغاز و انجامش را نمیبینیم و نمیدانیم. فرصت ما یک فرصت کوتاهی در کنار رودخانه است و ایبسا که در دوردستها باران سیلآسایی ببارد و طوفان و کولاک برفی باشد و رودخانه تغییر وضع خواهد داد و شما در این نقطه که هستید روی آغاز رودخانه اثری نمیتوانید بگذارید و آب را از آن جا نمیتوانید کنترل کنید و نسبت به نهایت هم خیلی نمیتوانید فکر کنید. شهید آوینی این نکات را میداند و حس میکند و به خاطر همین است که تا یک حدی هم بیم دارد و این بحران را گاهگاهی به نحو حذفی حل و فصل میکند. گاهی میاندیشد که بعضی جاها را میشود نادیده انگاشت و وجودش را در حقیقت در عین تحقق چنان انگاشت که نیست در حالی که این شاید با یقین و حقیقت سازگاری نداشته باشد.
پدیدهها از ما اجازه نمیگیرند، رودخانه هرگز از ما اجازه نگرفته بود. رودخانه بشریت از آن جا که آغاز به حرکت کرد تا اینجا که نوبت به ما رسیده هیچ وقت در کلیات از هیچکس از جنس ما نه سؤالی کرده و نه به مقتضای آرزوی ما حرکتی انجام داده است؛ ولی بسیاری از ما توانستند روی رودخانه اثر بگذارند و در واقع رودخانه را به اندازهای که لازم است کنترل کنند. بزرگترین آرزوی شهید آوینی کنترل کردن رودخانه به نفع آدمیزاد بود آن هم در این کولاک آخری که رسانه بزرگ متولد شده بود و بشر در گذشتهها دورهای شبیه به این دوره را نمیشناخت. نهایت فرض را بر این میگذاشت که شاید ما در حال بازگشت به فرهنگ شفاهی هستیم، اما قطعا این فرهنگ شفاهی مبتنی بر همه آن کتابهایی است که در کتابخانهها وجود و حضور دارد و غایب هم نیستند و ما هم از آنها غایب نیستیم؛ یعنی هم ما آنها را حس میکنیم و هم آنها ما را حس میکنند. این است که این دوره شفاهی اگر دوره شفاهی باشد با دوره شفاهی قبل متفاوت است، اینها مسائلی بود که دغدغه شبانهروزی او بود. اینکه به مستند و خبر گرایش داشت و میدانست که خبر یا صدق یا کذب و گوینده یا راستگو یا دروغگوست، حال گوینده میخواهد هر کسی باشد، شاعر باشد یا سینماگر، محقق یا روزنامهنویس. همه اینها با خبر سروکار دارند و مستند که نوعی خبر است، آنگاه درست است که روحش درک شود و چنان که بوده است روایت شود تا آنان که ندیدهاند آنچنان ببینند که دیگران شاهد بودند. من بعضی از این مضامین را شاید به صورت شعر و یا تصنیف و ترانه در همان روزگار یا روزگار بعد از او عنوان کردم و در این نوع مسائل با او خیلی اشتراک اندیشه داریم و یا سادهتر بگویم از او آموختیم.
از آن دست شعرها و ترانهها چیزی خاطرتان هست که الآن بفرمایید؟
علی معلم:آن ترانه "برید از آنها بپرسید " که آقای اصفهانی هم خوانده است. ولی بقیه خاطرم نیست.
به دو نکته خیلی مهم اشاره فرمودید. یکی شناخت رسانه در آن برهه خاص از طرف شهید آوینی که مشخصاً ماهیت و آینده آن برای انسانی که در بحبوحه انقلاب و بعد از آن میخواهد طی مسیر کند مهم است و نکته دیگر اینکه فهم خبر، به مفهوم ذاتی خبر که صادق است یا کاذب؛ یعنی خبر و رسانه مهمترین ابزارهایی بود که در آن ایام شاید میتوان گفت میتوانست جریان انقلاب و جریان آتی آن را به مسیر صحیحی هدایت کند. خود مرحوم آوینی از خبر و رسانه چه تلقی داشت و در واقع میخواست خبر و رسانه برای آدمی چه کاری را انجام دهد؟
علی معلم:اندیشههای او به صورت مکتوب هست ولی اجازه دهید من چیزهایی را بگویم که در نوعی از احتیاطهای نگارشی آنها را یادآور نمیشوند یا در واقع بین صورت بسیاری از آثاری که ما تصویر میکنیم با باطن آنها فرقی از جهت مصلحت کار وجود دارد که در چنین موقعیتهایی باید آن را عنوان کرد. آوینی جزو شخصیتهای منحصربهفردی بود که به جهان جدید (آنچه که در واقع به عنوان مدنیت خودش را بر همه اعصار جهان با سیطره محض غلبه میکند)، حساس بود و نسبت به آیندهاش بهشدت نگران بود و حداقل حس میکرد که نسلهایی قربانی خواهند شد و به نوعی هم اگر دستی از غیب برنیاید ایبسا که خسارت آدمیان بیش از آنچه که به نظر میآید باشد.
پیشنهادهایی هم برای هر دو فصل این ماجراها داشت و به آنچه که میگفت عمل هم میکرد. اصلاً قرار نبود که او سینماگر باشد. او در عالم اهل قلم خدمت میکرد و شاید بخش عمده زندگیاش را در این خلاصه کرد که یک مجله خوب ـ با آنچه که او در غالب خوب بودن یک کار میشناخت ـ دربیاورد و یا مقالاتی در بعضی از زمینهها بنویسد که دیگران در آن عصر یا جرئتش را نداشتند یا اصولاً فهمش را نداشتند و از آنها گذشته دلش میخواست نویسنده بعضی از آثار فکری و فلسفی باشد. در این زمینهها مطالعاتی را آغاز و با حوزههایی ارتباط برقرار کرده بود که اگرچه هیچ حوزهای را به عنوان امام و پیشوای خودش قبول نداشت چون واقعاً یک مسلمان بود و در جنبه مسلمانی حرف آخرش این بود که بسیاری از مسائل را چشم و گوش بسته اطاعت میکرد و میدانست که در این برهه از کار اطاعت بیچونوچراست و این نه به دلیل بی منطق بودن جریانات است بلکه منطق ما در شرایط خاص به بعضی از ماجراها راه ندارد و او نسبت به این مسائل با آگاهی محض وارد عمل شده بود. اگر پردهپوشی نکنم تا یک حدی نگرانی بیش از حد داشت، نگرانی از جنس ترسخوردگی و واقعاً هم مسئله عظیم و بزرگ است، بحران است و اگر شما به همه آثار هنری به چشمی که او میدید بنگرید، میبینید یکباره موسیقی که برای آرامش و آسایش بشر بود به نعرهها و عربدههایی تبدیل شد که واقعی و حقیقی است اما نشانه این است که کارد بر روی برخی از استخوانهاست و بهناچار فریاد میکشند، این فریادها را به عنوان یک پدیده نباید سهل انگاشت. این در روزگار ما در واقع از عمق جهان ما جوشیده و صرف تنوع و تفنن نیست بلکه خود، نمایشها و فیلمهای گرایش افراطی انسان به مسئله خشونت و مسئلهای که از دیرباز با آن سروکار دارد را نشان میدهد.
نه بشر خون و آتش کم دیده و نه برخی مسائل دیگر برای او مسائل نوبری بوده است، اما چرا آدم در چنین اوقاتی محو این ماجراهاست؟ آیا میخواهد فراموش کند؟ شواهدی داریم که تأیید میکند همانطور که از مواد مخدر استفاده میکند و در سرزمینهایی مثل سرزمینهای ما که مشرق زمین است در واقع پیش از این در آن آقتاب طلایی طلوع میکرده حالا مثلث طلایی جایی است که از آن مواد مخدر به همه جهان صادر میشود. از این طلا تا آن طلا فاصله بسیار عظیمی است و او این پدیده و دهها پدیده دیگر از جنس آن را حس میکرد. در واقع او زندگی تلخ و اسفناک موجودی به نام زن در عصر مانکن بودن را تماشا میکند که در دنیای گذشته هزار بار فروتر است و بیشتر مورد سوء استفاده قرار میگیرد و حتی زندگی و خورد و خوراکشان هم به عهده خودشان نیست. دیگران تعیین میکنند که اینها که باید باشند و چه باید بخورند و در واقع سوء استفاده از اینها به عهده دیگران است. به عنوان اسب سیرک به عنوان یک موجودی که برای بهرهکشی میتوان از آن استفاده کرد به عرصه میآید و بعد هم شاید به مرگهای فجیع، مرگهایی که حتی روایتش اینقدر سخت است که بشر مانکنها را تا لحظه مرگ تعقیب نمیکند، در اوج زیبایی ترکشان میکند و بسیاری از آنها خودشان تشخیص میدهند که در اوج زیبایی اگر بمیرند سود با آنهاست و یک نوع خودکشی در بین آنها در سالهای قدرت و توانایی وجود دارد و پدیدههای دیگری از این قبیل که شاید حتی قلم در روز و روزگار او اجازه نگارش اینها را نمیداد،
اما اینها پشت ذهن او قرارداشت. کسانی که آثار او را میخوانند باید متوجه باشند که او حتی جزئیترین نگرانیها را رها نکرده و نسبت به بسیاری از آثار سینمایی موضع دارد و در واقع نوعی از سینما را پیشنهاد میکند که شاید آن نوع سینما روزگار خودش را پشت سر گذاشته و امروز اگر تحقق هم دارد فرق چندانی ندارد. آثار کلاسیک مثل ده فرمان، اسپارتاکوس و دهها فیلمی که غرب با قیمتهای شگفت و با همهگونه سرمایهگذاریهای عظیم اینها را ایجاد کرد، این شیوه را او میپسندد ولی این شیوه متروک است، حتی غرب امروز از آن یک نوع کاریکاتورش را استفاده میکند. آشیل و هلن قهرمان عرصه نیستند. یک آشیل و هلن ساختگی میان آسمان و زمین، میان کرات بالاسر ما و دنیای زیر پای ما در فاصله عظیمی اینها نقششان را ایفا میکنند و دروغ در دروغاند و حتی اسطوره هم نیستند. آشیل اسطوره قدرتمندی و توانایی بود، هلن مظهر زیبایی در جهان بود، اما در روزگار ما نوع آثار کلاسیک که ساخته میشود، این معنی را ندارد. در آن روزگار شهید آوینی از بین آثار موجود این نوع آثار را نسبت به دیگر آثار بیشتر مورد توجه قرار میداد و اندیشه او این بود که ما از گذشتههای این دو جهان میآییم و کولهبار ما به حسب ملیت، کوله بار عظیمی از اساطیر و تاریخ شفگت است. مجال ساختن آثار مستندی از آن جنس که سینمایی هم باشد، یعنی کلاسیک در بین ما خیلی زیاد است. بعضی از کارهایی که غرب به بهانههایی آنها را ساخت (البته انگیزه او نه پیامبران بود و نه تبلیغ آنان)؛ مثلاً آنچه که در مورد موسی یا مسیح ساخته شد اینها در مورد تبلیغ مسیحیت و یهودیت نبود، بلکه چیزهای دیگر را در اندیشه داشتند که امروز میتوان در موردش داوری کرد ولی در هر حال آن روز دلربا بود و با سینمایی که ایران پشت سر گذاشته بود و پیش رو داشت، نظر این بزرگوار این بود که ما به آثار کلاسیک توجه بیشتری داشته باشیم و نقطه حرکت را هم از آثار مستند شروع کنیم تا اولا حرف زدن را یاد بگیریم، برای اینکه حرف زدن سینمایی غیر از نگارش مقاله است. در مقاله شما کلماتی را استخدام میکنید که در شعر آنها را استخدام نمیکنید و همچنین در سینما کلمات خاص خود کار است و به تناسب کار انتخاب میشود، برای همین در واقع آن سری از آثار جالب توجه و در عین حال تاریخی که در حین تاریخی بودن بسیار عاطفی و شعرگونه بودند را به هم آمیخت و ساخت و نشانهای از آنچه که اولین قدمهای راه او بود، یعنی اگر در بین ما بود شاید به زودی زود دست به کارهای بزرگتری خصوصا در مسئله سینما میزد، ولی متأسفانه فرصت او این قدر نبود و یک نوع عجلهای هم که برای بیان آن چه فکر میکرد داشت همین بود که توفیق ساختنش را حالا به دلیل نبودن سرمایه یا موقعیت خاص نداشت. اگر مجال یک آزمون و خطا برایش وجود میداشت شاید یک راه برونشد ابداع میکرد ولی نشد. به هر حال آوینی و امثال من و بسیاری از دوستان در قصهنویسی یا بقیه هنرها ساخته و پرورده حوزه هنری بودیم و حوزه هنری در دامان انقلاب متولد شد و اصولاً هرچه که اینها ایجاد کردند و یا سرمشقش را به دیگران یاد دادند یک فرق با آثار گذشتگان داشت و آن اصالتش بود. امروز خیلی از بچههای ما دو سه زبان بلدند اما کار را با آن آغاز نکردند و همین بود که یکباره ما با چیزهایی روبهرو شدیم که آدمهایی مثل من بهتزده شدند. امروز من به عنوان یک معلم شعر شاهد این هستم که بچههای دوازده، سیزدهساله در واقع در کار شعر کلاسیک به منتهای کار میرسند یعنی یک شاعر تمام و کامل هستند در حالی که وقتی من یک نوجوان بودم و به انجمنهای تهران میرفتم، کسانی را میشناختم که پنجاه سال خاک انجمن را خورده بودند ولی وقتی میرفتند تا شعری را عرضه کنند بقیه به همدیگر نگاههای کنایهآمیز میکردند و لبخندهای آنچنانی به لب میآوردند و آن چند دقیقهای که او شعر میخواند به همه چیزی جز شعر آن فرد میپرداختند. این عمومیت داشت و مطلبی هم که من عرض میکنم عمومیت دارد، الان در سرزمین گسترده ما شما در هر گوشه و کنار شاعر جوانی را میبینید که وقتی از او میخواهید که شعرش را بخواند او به حالت شگفتی یکمرتبه شما را در مقابل دنیای باورنکردنیها قرار میدهد که او کی وقت کرد این همه مصالح را برای سخن گفتن فراهم کند و از کجا آموخت تا به حکمت دسترسی پیدا کند و بداند که در جهان در واقع روایت چیزی است و درایت چیزی دیگر است. ای بسا آدمها که پر از روایتاند و خالیاند، ولی آدمهایی که سهم روایتشان زیاد نیست اما درایتشان به حدی است که شما باید آنها را به عنوان یک ترازو قبول کنید، صاحبنظرند و میتوانند داوری کنند و میتوانند از کوه دماوند تا یک جوهر گران قیمت را وزن کنند و در هردوی اینها بیتکلف خیلی زود به نتیجه میرسند و این در گذشتههای ما نبود.
تا اینجا ما با آوینیای مواجه شدیم با یک بستر فکری مناسب که با رویکردی مواجه است که میخواهد در آن شرایط، انسان بعد از انقلاب و پیرامون خودش را به بهترین وجهش هدایت کند. چه از جنبه خبر و رسانه و چه در حوزه فکری. آوینیای که ما در اینجا با آن مواجه هستیم کسی است که در واقع با عرصههای مختلف از هنر و ادبیات و اندیشه و گرایشهای فلسفی آشنا است و میخواهد تحول جدیدی را ایجاد کند، چه در عرصه نوشتن و چه در عرصه انتشار و چه مجله و احیاناً پروژهای که در حوزه مستندسازی در سینما داشته است. با آن تعریفی که از مستندسازی ارائه فرمودید؛
نحوه عملکرد آوینی برای اینکه بتواند خودش را در آن برهه زمانی و برای آینده تثبیت کند به چه صورت است؟
علی معلم:آنچه که ابتدا باید به صورت کلی در موردش حرف زد این است که بچههای انقلاب همه یک سهم بسیار عمده و نزدیک از مرحوم شریعتی و یک سهم دورتر از جلال آلاحمد و دیگرانی که ساخته و پرداخته اینها بودند را داشتهاند با خودشان از قبل از انقلاب حمل کردند. وقتی امام آمد و شخصیتی مثل آقای مطهری را تأیید کرد، بچهها در واقع یک رجوع و پرداخت دوباره در اندیشهها ـ با فکری که در مکتب امام پرورده شده بود یعنی اندیشههای مرحوم مطهری ـ کردند، ولی اندیشههای مطهری از لحاظ مخاطب همان زمینههایی را دنبال کرده بود که مرحوم دکتر شریعتی دنبال میکرد؛ یعنی با نسل جوان و نسلی که باید بیایند و بشود آنچه باید بشود. حال آنکه شخصیتهایی مثل آوینی، آنها را در آن دوره پشت سر انداخته بودند. حالا مردانی به عظمت امام در ذهن اینها مطرح بود که آبشخورهای اینها کجاست؟ آبشخورهای علامه طباطبایی یعنی کسانی که در واقع یکی از ساختهها و پرداختههایشان مرحوم مطهری بود، کجاست؟ از طرفی نمیتوان غرب، را انکار کرد؛ غرب هم هست و هم از جنس حرکتهای ما نشانههایی داشته؛ بچههای انقلابی در همه جای دنیا چه گوارا را میشناسند. در ذهن بچههای اینجا هم این مسئله هست و قهرمانان چپ عمدتاً و گاهی هم قهرمانهای راست و برخی از قهرمانهایی که در مسیحیت به ثمر رسیدند ـ خصوصاً قهرمانهای سیاه در دنیای جدید که به بهانه مسیحیت، از ابتدا با غرب درگیر بودند. حقیقت این مسیر را در آن روزها از چند آبشخور میتوان بیان کرد. یکی از آنها مرحوم فردید بود. فردید شخصیتی بود که در گذشته ایران اهل فن او را میشناختند. از دوره صادق هدایت در حوزه اندیشمندان و روشنفکران آن عصر یک شخصیتی به نام سید احمد فردید که تقریباً همیشه دنبال مطالب شاذ و دشوارتر بود و گاهی هم اطرافیانش از ناحیه او آزردهاند، چون دنبال مسائلی مثل سیمرغ میگردد که نه نامی و نه نشانی از آن در جهان هست و اگر نامی هست کسی از آن آدرسی ندارد. وقتی این بار در قالب فردید پیر ظهور کرد مردی بود که حداقل توقعش این بود که دانشآموز و دانشجویش دو سه زبان مرده و سه چهار زبان زنده دنیا را بداند و اگر شد با بعضی از زبانهایی که در بینالنهرین وجود داشته آشنا بشود. زبان عبری را بداند، زبان آلمانی را بهطور قطع و یقین بداند برای اینکه متون فلسفه جدید به آلمانی نوشته شده و به نظر او هیچ زبانی به اندازه زبان آلمانی قابلیت حمل فلسفی را در دوره ما ندارد. پس این را باید یادگرفته باشد، آثار خیلی از افراد را خوانده و در عین حال از نقطه کلمات و ریشهشناسی کلمات آغاز کند. بشر از یک نقطهای دچار بلبله بابلی شده و از یک نقطهای سررشته را گم کرده و تفهیم و تفاهم را از دست داده، معلمها درس میگویند اما آنهایی که میشنوند حس و دریافت ندارند. با یکدیگر سخن میگویند و حس و دریافت هر کسی به تناسب وضعیتی است که خودش دارد، یعنی تأویل آن چیزی است که میل اشخاص این روزها روی آثار میگذارد و آن روز و روزگار که مرحوم فردید به اوج کار خودش رسیده بود، حوزه علمیه هم با وجود شخصیت بزرگی مثل علامه و شاگردانش مثل حسنزاده آملی و جوادی آملی و بقیه کسانی که در فلسفه اسلامی کار میکردند و بعضی که در حوزه سابقه داشتند ولی در دانشگاه پرورش نهایی یافته بودند، اینها در فلسفه اشراق بیشتر کار کرده بودند، آثاری تولید کردند که این آثار آن روزها در آن بازار بود و میشد آنها را خواند و یا میشد این سخنان را شنید. شهید آوینی یکمرتبه در مقابل یک چنین دنیایی قرار گرفت. باید این نکته را یاد آوری کنم که در حوزه آن روز همه این اندیشهها پیروانی داشت، ما آدمهایی را داشتیم که خودشان مستقیماً شاگرد فردید بودند و آثار شفاهی ایشان را تدوین یا تفسیر کرده بودند و شاید اولین کتابها در این حوزه درآمد و بقیه اول نگاه به اهل حوزه کردند و آثار دیگری تولید کردند ولی در زمینههای دیگر فکری و فلسفی هم حوزه آثاری را چاپ میکرد و مورد نظرش بود و اینها در واقع همه آن دنیا را دربرمیگرفت. بعد از درگذشت سارتر و راسل حالا دنیایی که در واقع با چهرههای جدید و شخصیتهای دیگری اندکاندک زیر پوسته مذهب اظهار وجود میکنند، به وجود آمد، ولی انحرافات خاصی در آن هست که آدمهای باهوشتر، زودتر متوجه میشوند و آدمهای کمهوشتر ماندند تا بعد از درگیریهای بعدی تکلیف خودشان را روشن کنند و نکته همین جاست که بالاخره آوینی با آن اصالتی که در اعتقاد دارد میداند از جهت پایبندی تمام این اندیشهها کوچکترین لطمهای به اعتقادات او وارد نخواهد کرد. پس بیباکانه میتوان آنها را خواند و ارزیابی کرد و خود او حداقل دچار بحران نیست اگر هم بحرانی برایش وجود دارد، کیمیایی کشف کرده است که شاید بهانه بسیاری از فیلمهای مستندش هم آن کیمیاست. هر وقت دل او سرد میشود به نزد یکی از آدمهایی میرود که در کوره جنگ پخته شدند و سوختند، دست یا پا ندارند و اینها گاه گاهی وجودی دارند که میتوانند آدم را دگرگون کنند؛ کما اینکه وقتی یک مقدار آوینی در این پیوندها افراط کرد در حقیقت موج آنها او را هم با خود برد. او شخصیتی بود که جنگ هفتادودو ملت در اندیشهاش موج میزد و باید همه اینها را عذر مینهاد و برای همه اینها وجهی پیدا میکرد و بالاخره یک صلحی ایجاد میکرد تا انتقال دهد، اما یک چنین آدمی را اژدهای ناب برای پیوند و پیوستگی عملیاش با شخصیتهایی که عروج کرده بودند، بلعید. روی این خاک بودند ولی خاکی نبودند و او یکی از کارشناسان این معنی بود. هیچکس نمیدانست که در دنیای ما بعضیها پرندهبازند و برخی بازیهای دیگری دارند ولی بعضیها دنبال شهید زنده میگردند؛ آدمی که در لحظاتی چیزهایی را دیده که هیچکس ندیده اینقدر هم در کار خودش پیشرفت کرده بود که هم آنها این را میفهمیدند و هم این آنها را میفهمید. آنها به هر کسی باج نمیدهند و با هر کسی سخن نمیگویند چون مسائل را آسان به دست نیاوردند. اینکه در یک بحران صحنه جنگ شما یکمرتبه همه عنایتهایی که خدا به شما کرده همه را یکجا تقدیم کنی و تبدیل شوی به یک پارهگوشتی که اگر دیگران به دادت نرسند معلوم نیست چه بر سرت میآید. این معامله یکطرفه نبوده، قطعاً یک چیزی به او دادند که زندگی را تحمل میکند؛ او این مطلب را به هر کسی نمیدهد ولی به آوینی میگفتند او شاید از آدمهای منحصری بود و شاید هم در بعضی کسانی که با او همراه بودند کسانی باشند که تا حدودی این مسئله را بتوانند دقیقتر از آنچه که من میگویم، بگویند. چون من خودم شاهد نبودم ولی از حرفهایی که گاهی از دور میشنیدم و سرنوشتی که او داشت با تناقضی که نسبت به این همه اندیشه و تفکر در ذهن او موج میزد و این اغتشاش چگونه تبدیل میشود به بال و پری که آدم مثل سیمرغ بپرد. این مسئله سهلی نیست، اجازه دهید به نوعی مطلب را خلاصه و روشن کنم.
یک قلمی هست که این اندیشههای مختلف را میبیند و مقالههایی در مجله و جاهای مختلف مینویسد که بازتاب این ماجراهاست و پاسخگویی و گاهی درگیری و گاهی تبلیغ در مورد یک اندیشه خاص این ماجرای مجلهها، از سویی او میدید آثار سینمایی و مستند تولید میکند اما این صورت قضیه است. باطن قضیه دیدار آدمهایی است که این آدمها دگرگونه هستند، گاهی این نمایشها در سطح ایران هم تجلی کرد.
آیا میتوانید در این زمینه مثالهایی برای ما بیاورید؟
علی معلم: وقتی همسر شهید همت روایتی از زندگی او بیان کرد این در همه مردم ایران اثر گذاشت، نمیخواهم در این مورد خاص بحثی کرده باشم که این آدمها چه کسانی هستند، اما اگر یک همسری از شوهری که شهید شده چنان درکی دارد که حتی بعد از بریدن همه پیوندها وقتی از او سخن میگوید این چنین جاذبه میآفریند این مقایسه شود با دیدن خود این آدم و اینکه خود آن آدم سخن بگوید و خود آن آدم همه کس را محرم نمیانگارد و اینها یکی دو تا نبودند که در واقع آوینی یک صورت ماجرا را دیده باشد، آدمهایی که حتی شاید نسبت به یکدیگر همان نسبتی را داشتند که عمار نسبت به ابوذر و گاهی ضد هم مینمودند اما جانشان و حقیقتشان از یک جنس بود. آوینی خصوصاً هر وقت که سردیهای این دنیا برایش زیاد میشد که این سردیها علتهای مختلفی داشت، شاید مسئله مدیریت در کشور، مسائل سیاسی، بعضی از نارواییها که سر میزد از کسانی که امیدها به آنها برده شده بود و یکمرتبه به شکل دیگری تجلی میکردند، هیچ پناهی برای او وجود نداشت جز رسیدن و پرداختن به اینها و چه چیزهایی رد و بدل میشد. پس نتیجهاش یکی همین کار پرجاذبهای است که او به دلیل این که پیوسته شاهد بود و به وسیله این کار رفت و دیگران هم اگر دل دهند فکر نمیکنم سرنوشتی غیر از این داشته باشند. شاید همه دنبال این ماجرا نیستند به هر حال همه جنگها، بلبله بابلی، به وسیله کسانی که امی و عامی هستند در او حل میشود. اول سخن هم، من این را عرض کردم که دنیا باید این قدر هوشیار باشد و بپذیرد که دانشگاهها و آکادمیها گفتند و پیشنهاد کردند و کشف کردند اما هر چه پرسیدیم بر کثرتها افزود. روز اول سؤال این بود: "آدم چیست؟ " امروز هزارویک دانش پیرامون انسانشناسی وجود دارد؛ از جسم او که هر بخشش یک نوع تخصص است تا معنویات که هزارویک تخصص هم آنجا وجود دارد. ما در اول فقط پرسیدیم انسان و دائماً آن را خردتر میکنند و خیال میکنند که این جواب سؤال ماست در حالی که با شنیدن اینها پیوسته از آن معنی دورتر میشویم. پیغمبری که آخرین پیغمبر بود و چه بسا همه پیغمبران اینگونه بودند، عامی و امی بود و این راه آخر را که از جهت تاریخی تغییری در آن نیست از دست او به دست ما رسید و امروز هم آدمهای عامی و عمومی وجود دارند که یک جنگ برساخته و غیر عادلانه و برادرانه نابرادرانه، در واقع جنگی که حقانیتش هم اثباتپذیر نیست، محصولی به بازار عرضه میکند که شما با دیدن همین محصول هم میتوانید به آن حقیقت ناگفته پی ببرید و این آدم یکی از آن شاخهها بود؛ یعنی آوینی خودش که دنبال نشانهشناسی بود دنبال این میگشت تا راهی را به دیگران نشان دهد و خودش عین راه است. من نمیگویم که او را تبدیل به مذهب کنند اما او یک مسلک است. یک نوع سلوک منجر به آوینی شدن میشود و مسلک غیر از مذهب است، مذهب قطعاً چیزهایی است به حق یا ناحق. به تفکرات عالی شیعه مذهب میگویند و به تفکرات منحرف سید علی محمد باب هم مذهب میگویند. اینها هردو مذهب هستند اما مسلک این نیست، مسلک سلوک عملی است. اینکه بین این فلسفهها آوینی کدام را انتخاب کرد؟ پاسخ روشن است: هیچ کدام؛ اما شکی نیست که با همه درگیر بود. کجا اینها را در واقع به عنوان یک لوث از وجود خودش شست؟ در آزمایشگاه شهادت بود، همانجایی که روایت کرده بودند اولین قطره خون آدم که به زمین ریخت هرچه ناپاکی با اوست از بین خواهد رفت. خون این آدم فرومیریزد ولی خودش پاک میشود و او از این راه سلوک را دنبال میکند و برای سلوک هم قطعاً حجت داشت و حجتش هم شاید مثل همه شهدایی که رفتند کربلا بود؛ چراکه بعد از عاشورا روزی نیست، بعد از محرم ماهی نیست و به جز کربلا زمین و سرزمینی وجود خارجی ندارد.
این مسلکی که شما از آن صحبت کردید الآن در شرایط موجود چه احساسی نسبت به آن دارد؟ آیا فکر میکنید که خوب تبلیغ شده است؟ و آیا آوینیای که الآن معرفی میشود آن اندیشههایی هست که بوده و باید باشد؟
علی معلم:خیلی از شخصیتهای نزدیکتر از من به ایشان هستند که هم ایشان را بهتر میشناسند و هم بهتر میدانند که باید چه کار کنند که فیض وجود این شخصیت به دیگران هم برسد. خانواده بزرگوارش که شریکان اصلی این ماجرا هستند و در ساختن و پرداختن او نقش داشتند و تعدادی از دوستانش هم که در روح یکی بودند و در جسم یک مقدار تفاوت داشتند و یک ارزیابیهای تظاهرات اینجهانی، ازجمله اینکه من یک قلم دارم و میتوانم بنویسم و دیگری نمیتواند ولی آنها نزدیکترند و اگر زبان باز کنند میدانند که این مسلک چگونه است و چه فایدهای دارد و اگر نمیگویم عرضم این است که نزدیکتر از من زیاد است و این سؤال باید از آنها پرسیده شود.
فواید مسلک چیست؟
علی معلم:به هر حال رسیدن به یکی از آنها: اگر ماندی پیروزی و اگر رفتی شهید.[۵]
محمدعلی معلم دامغانی
![]() | |
نام اصلی | محمد علی معلم دامغانی |
---|---|
زمینه فعالیت | شاعر ترانهسرا محقق ادبی |
ملیت | ایرانی |
تاریخ تولد | ۱۳۳۰ (۷۳–۷۴ سال) |
محل تولد | دامغان |
پیشه | شاعر |
زبان | فارسی |
خویشاوندان | میرزا علی اکبر معلم دامغانی (عمو) علی معلم (پسرعمو) |
تحصیلات | کارشناسی رشته حقوق |
دانشگاه | دانشگاه تهران |
محمدعلی معلم دامغانی (زادهٔ ۱۳۳۰ در دامغان) شاعر، ترانهسرا و محقق ادبی معاصر در ایران است. وی دانشآموخته رشته حقوق از دانشگاه تهران است و رئیس سابق فرهنگستان هنر جمهوری اسلامی ایران بود. در دوران ریاست او بر فرهنگستان هنر آثاری متعددی در زمینه تاریخ هنر، نسخ خطی و اسناد تاریخی تألیف شد.
معلم دامغانی در سال ۱۳۸۰ در نخستین همایش چهرههای ماندگار بهعنوان چهره ماندگار درعرصه شعر و ادب فارسی برگزیده شد. او برگزیده نخستین دوره جشنواره بینالمللی شعر فجر در بخش تصنیف و ترانه نیز بوده است.
دوران مدیریت او در مرکز موسیقی صداوسیما با اقدامهای مؤثری در زمینه ارتقای مضمونی اشعار همراه بوده است؛ او با بهرهگیری از شاعران تراز اول کشور نقش جدی در غنای اشعار سروده شده در این مرکز داشت و به همین دلیل او را مرد تحول در ترانههای صداوسیما بهشمار آوردهاند. او در حوزه ترانه و تصنیف آثار فراوانی سروده است که توسط خوانندگان برجسته کشور همچون محمدرضا شجریان، محمد اصفهانی و مجید اخشابی اجرا شده است.
زندگی و فعالیتهای ادبی و هنری
محمّدعلی معلّم دامغانی در دامغان زاده شد. پدرش علی اصغر نام داشت. معلم دامغانی دانشآموخته حقوق دانشگاه تهران، شاعر، ترانهسرا و محقق ادبی معاصر است، از وی مجموعه شعری به نام رجعت سرخ ستاره در سال ۱۳۶۰ به چاپ رسیدهاست، که پس از بیست و پنج سال توسط حوزه هنری انقلاب اسلامی به چاپ دوم رسید.
محمدعلی معلم دامغانی در شمار شاعران نسل اول انقلاب اسلامی ایران است. بسیاری از شعرهای مطرح در دوران انقلاب و دفاع مقدس از سرودههای اوست. او مثنوی هجرت را در مدح امام خمینی سروده است.[۱] ترانههای بسیاری برای بعضی از خوانندگان مطرح ایران همچون محمد اصفهانی، محمدرضا شجریان و مجید اخشابی سروده است.[۲]
ویژگیهای شعری
از ویژگیهای شعر معلم میتوان به ساختار منحصربهفرد و حماسی، تنوع وزنی اسطورهپردازی، ردیفهای بلند، دشوارنویسی و بهکارگیری واژگان مهجور و محلی و داشتن موسیقی درونی شعر اشاره کرد. او درباره زبان شعری و لزوم همه فهم بودن زبان شعر چنین گفته است:
شاعر نباید زبانی غیر از زبان مردم داشته باشد اما این به آن معنا نیست که شاعر از کلمات خاص استفاده نکند بلکه او این مجال را هم دارد که برخی کلمات را دوباره رایج کند. وی تاکید دارد شاعر باید مسئولیت بپذیرد چرا او حنجره مردم است.[۳]
معلم دامغانی در دی ماه سال ۱۳۸۸، از سوی شورای عالی انقلاب فرهنگی، بهعنوان رئیس فرهنگستان هنر انتخاب شد و تا سال ۱۳۹۷ در این سمت مشغول فعالیت بود. ۹ سال ریاست او بر فرهنگستان هنر همراه با تألیف مقالات و کتب متعددی در حوزه تاریخ هنر، نسخ خطی و اسناد تاریخی همراه بود؛ آثاری چون «هنر اصفهان از نگاه سیاحان: از صفویه تا پایان قاجار»، «اسنادی از سیاستهای فرهنگی و اجتماعی ایران در دوره پهلوی اول»، «اسنادی از مطبوعات و احزاب دوره رضاشاه»؛ «معماری دوره پهلوی به روایت اسناد، آرامگاه فردوسی» و «معماری دوره پهلوی به روایت اسناد؛ آرامگاه فردوسی»، بخشی از این آثار بود. دوره مدیریت او در فرهنگستان هنر را یکی از دوران بدون حاشیه فرهنگستان هنر میدانند.
مسئولیتهای دامغانی در یک نگاه
عنوان | سازمان یا مرکز | سال |
---|---|---|
معاون فرهنگی | حوزه هنری | - |
عضو شورای شعر | وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی | - |
رئیس مرکز موسیقی | سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران | - |
رئیس فرهنگستان هنر | - | ۸۸ الی ۹۷ |
مدیریت گروه ادبی | رادیو | - |
مشاور هنری ریاست | صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران | - |
کتابشناسی
- رجعت سرخ ستاره،۱۳۶۰، سوره مهر
- گزیده اشعار علی معلم دامغانی، ۱۳۹۳، سپیده باوران
- شرحه شرحه است صدا در باد،۱۳۸۸، سوره مهر
افتخارات
معلمدامغانی در سال ۱۳۸۰ در نخستین همایش چهرههای ماندگار بهعنوان چهره ماندگار در عرصه شعر و ادب فارسی برگزیده شد؛ همچنین اثر او برگزیده نخستین دوره جشنواره بینالمللی شعر فجر در بخش تصنیف و ترانه شناخته شد.[۴]
گفتاورد
پانویس
- ↑ «محمدعلی معلم دامغانی ، مفاخر شعر فارسی». ۳۰ مهر ۱۴۰۰. دریافتشده در ۸ شهریور ۱۴۰۳.
- ↑ «محمدعلی معلم دامغانی ، مفاخر شعر فارسی». ۳۰ مهر ۱۴۰۰. دریافتشده در ۸ شهریور ۱۴۰۳.
- ↑ «نیپنا/محمدعلی معلم دامغانی». ۳۰ مهر ۱۴۰۰. دریافتشده در ۲۲ خرداد ۱۴۰۴.
- ↑ «محمدعلی معلم دامغانی ، مفاخر شعر فارسی». ۳۰ مهر ۱۴۰۰. دریافتشده در ۸ شهریور ۱۴۰۳.
- ↑ علی معلم دامغانی: «آوینی» یک مسلک است، تاریخ انتشار: ۱۹ فروردین ۱۳۸۸ش، تاریخ بازدید: ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳ش.