همه گفتند مرگ بر شاه (کتاب)

از یاقوت
همه گفتند مرگ بر شاه (کتاب)
تصویر جلد کتاب
تصویر جلد کتاب
اطلاعات کتاب
نویسندهمحمدرضا سرشار
موضوعداستان کودک و نوجوان
زبانفارسی
تعداد صفحات۱۰۰
قطعرقعی
اطلاعات نشر
ناشرسوره مهر
تاریخ نشر۱۳۹۶
شابک۹۷۸-۶۰۰-۰۳-۰۳۹۸-۳
وبسایت ناشرhttps://sooremehr.ir


همه گفتند مرگ بر شاه جلد سوم از «مجموعه داستان‌های انقلاب» به شمار می‌آید که با گزینش و ویرایش محمدرضا سرشار و با هدف آشنایی نوجوانان با جریان انقلاب و ارزش‌های آن گردآوری شده است.

این کتاب توسط انتشارات سوره مهر به جاپ رسیده است.

نویسنده

محمدرضا سرشار (زادهٔ ۲۳ خرداد ۱۳۳۲ در کازرون) با نام مستعار «رضا رهگذر» نویسنده و داستان‌نویس، گوینده و مجری رادیو و تلویزیون است. او از سال ۱۳۶۰ تا سال ۱۳۸۴ اجرای برنامه رادیویی قصه ظهر جمعه را برعهده داشت. در سال ۱۳۸۵ از سوی شورای ارزشیابی هنرمندان و نویسندگان مستقر در وزارت ارشاد، برای مجموعه فعالیت‌های ادبی سرشار، گواهینامه درجه یک هنری داده شد.

سرشار فعالیت‌های بسیاری در زمینه‌‌ داستان‌نویسی و آموزش آن، نقد ادبی و داوری آثار ادبی انجام داده و کتاب‌های مشهوری همانند آنک آن یتیم نظر کرده و مهاجر کوچک را در کارنامه‌ آثار خود دارد. سرشار برای نگارش کتاب تشنه دیدار برگزیدهٔ اولین دورهٔ کتاب سال ایران شد.

رهبر انقلاب اسلامی، آیت‌الله خامنه‌ای به مناسبت فعالیت‌های محمدرضا سرشار، در دستخطی خطاب به وی نوشتند: «آقای سرشار حق بزرگی بر ادبیات انقلاب دارند».

معرفی کتاب

کتاب همه گفتند مرگ بر شاه جلد سوم از مجموعه داستان‌های انقلاب است که توسط محمدرضا سرشار گزینش و ویرایش شده است. هدف این مجموعه داستان‌ها آشنایی نوجوانان با جریان انقلاب و ارزش‌های آن است.

در این مجموعه ۶ داستان به قلم مجید درخشانی، بهمن پگاه‌راد، داوود غفارزادگان، ابراهیم حسن‌بیگی و مریم جمشیدی قرار گرفته و چیزی که در همهٔ داستان‌ها مشترک است، پرداختن به موضوع انقلاب اسلامی با سبک‌های متفاوت می‌باشد.

دیگر جلدهای این مجموعه با نام‌های «به دنبال پدر»، «پای تخته سیاه»، «نوشته روی دیوار»، «غریبه‌ها»، «جاسوس» و «امام می‌آمد» توسط سوره مهر به چاپ رسیده است.

برشی از کتاب

«صدای پی‌درپی زنگ در خانه، مادر را سراسیمه از جا می‌کند. مادر که راه می‌افتد، می‌گوید: "چه خبر است؟ مگر سر آورده‌اید؟" من هم از جا بلند می‌شوم. می‌خواهم بفهمم چه کسی است و چرا با این شتاب درِ خانه را می‌کوبد؟ مادر، در را باز می‌کند. محرم است؛ برادر بزرگترم. رنگش مثل گچ، سفید شده است. مادر با عصبانیت می‌گوید: "چه خبرت است؟" ـ مادر! مادر! سربازها ریخته‌اند توی میدان. مادر با تعجب می‌گوید: "خوب ریخته‌اند که ریخته‌اند. مگر کار تازه‌شان است؟" ولی لحظه‌ای بعد، چینهایی صورتش را پر می‌کند. می‌دانم که نگران شده است؛ نگران بابا. محرم، با همان لحن ترسان ادامه می‌دهد: "همه جا محاصره است. مردم راه فرار ندارند." صدای قلب محرم را می‌شنوم. قلبش آرام و قرار ندارد. می‌گوید: "سر کوچه هم چند تا سرباز ایستاده‌اند. خودم با چشمهای خودم دیدم.»