اگر بابا بمیرد (کتاب)

از یاقوت
اگر بابا بمیرد (کتاب)
تصویر جلد کتاب
تصویر جلد کتاب
اطلاعات کتاب
نویسندهمحمدرضا سرشار
سبکرمان
زبانفارسی
تعداد صفحات۳۲
قطعرقعی
اطلاعات نشر
ناشرسوره مهر
تاریخ نشر۱۳۹۰
وبسایت ناشرhttps://sooremehr.ir/


اگر بابا بمیرد نوشتهٔ محمدرضا سرشار، دربارهٔ پسر نوجوانی است که برای تهیهٔ داروی پدرش که بیمار شده و سینه پهلو کرده از روستا خارج می‌شود. این کتاب توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.

اگر ابو مرجائیں، ترجمهٔ کتاب «اگر بابا بمیرد» است که به زبان اردو منتشر شده است. احمد شهریار آن را به زبان اردو ترجمه کرده است.

نویسنده

محمدرضا سرشار (زادهٔ ۲۳ خرداد ۱۳۳۲ در کازرون) با نام مستعار «رضا رهگذر» نویسنده و داستان‌نویس، گوینده و مجری رادیو و تلویزیون است. او از سال ۱۳۶۰ تا سال ۱۳۸۴ اجرای برنامه رادیویی قصه ظهر جمعه را برعهده داشت. در سال ۱۳۸۵ از سوی شورای ارزشیابی هنرمندان و نویسندگان مستقر در وزارت ارشاد، برای مجموعه فعالیت‌های ادبی سرشار، گواهینامه درجه یک هنری داده شد.

سرشار فعالیت‌های بسیاری در زمینه‌‌ داستان‌نویسی و آموزش آن، نقد ادبی و داوری آثار ادبی انجام داده و کتاب‌های مشهوری همانند آنک آن یتیم نظر کرده و مهاجر کوچک را در کارنامه‌ آثار خود دارد. سرشار برای نگارش کتاب تشنه دیدار برگزیدهٔ اولین دورهٔ کتاب سال ایران شد.

رهبر انقلاب اسلامی، آیت‌الله خامنه‌ای به مناسبت فعالیت‌های محمدرضا سرشار، در دستخطی خطاب به وی نوشتند: «آقای سرشار حق بزرگی بر ادبیات انقلاب دارند».

معرفی کتاب

محمدرضا سرشار در کتاب «اگر بابا بمیرد» داستان پسری به نام اسماعیل را روایت می‌کند که در روستایی با نام «شکور کندی» زندگی می‌کند. این داستان روزهای سرد زمستان را به تصویر می‌کشد که یک‌ریز برف می‌بارد و روستا تا کمرکش دیوارها در برف فرو رفته است؛ به شکلی که نه کسی می‌تواند به ده وارد شود و نه کسی خارج از ده شود. همه اهالی در خانه‌ها زیر کرسی مانده‌اند.

در این روزهای سخت و طاقت‌ فرسا پدر اسماعیل سینه پهلو می‌کند و در بستر بیماری می‌ا‌فتد. پزشک نسخه‌ای برایش می‌نویسد و چون بیماریش کهنه شده می‌گوید که به این زودی‌ها خوب نمی‌شود. پدر روز به روز حالش بدتر می‌شود، تب می‌کند و هذیان می‌گوید. مادر و خواهرهای اسماعیل نیز کارشان روز و شب گریه می‌شود.

برادر پنج ساله‌اش گریه‌کنان می‌گوید: «داداش! اگر بابا بمیرد ما چه کار کنیم؟» اسماعیل که بزرگترین بچه خانواده است، مجبور می‌شود برای خرید دارو و درمان پدرش به شهر برود، اما هوا به شدت سرد و طوفانی است و برف شدیدی می‌بارد، راه‌ها بسته شده و صدای زوزه گرگ‌ها شنیده می‌شود. هیچ وسیله‌ای برای رفتن به شهر نیست. اسماعیل با همراهی دوستش برجعلی با گاری به سلامت به شهر می‌روند، اما هنگام بازگشت حوادث هولناکی برایشان اتفاق می‌افتد و ... .

کتاب «اگر بابا بمیرد» نخستین‌بار در سال ۱۳۵۷ با تأیید و تصویب شهید باهنر در دفتر نشر فرهنگ اسلامی چاپ شد و در سال ۱۳۸۷ انتشارات سوره مهر در طرح تجمیع نویسندگان صاحب‌نام این کتاب را برای کودکان و نوجوانان سال‌های آخر دبستان و دوره راهنمایی منتشر کرد. مجموع شمارگان این کتاب تاکنون به ۲۰۰۱۷۰ نسخه رسیده است.

ساخت فیلم سینمایی از داستان کتاب

فیلم سینمایی «جاده‌های سرد» در سال ۱۳۶۳ به سفارش بنیاد فارابی از روی داستان همین کتاب ساخته شده است. این فیلم در جشنواره‌های متعدد خارجی به کارگردانی مسعود جعفری جوزانی و با بازی علی نصیریان به نمایش درآمده است.

توفیقی که فیلم «جاده‌های سرد» کسب کرد نشان داد که محمدرضا سرشار به خوبی با تصویر و اثرات آن در جهان معاصر آشناست و می‌تواند اثری با قابلیت‌های تصویری بالا بنویسد.

برشی از کتاب

سوز سردی می‌وزید. قرچ قرچ فشرده شدن برف‌ها زیرپایمان وهن وهن نفس نفس‌های مشهدی قاسم، تنها صدایی بود که به گوش می‌رسید. ناگهان زوزه بلندی سکوت شب را شکست وبه دنبالش چند زوزه دیگر… .

سرجایمان میخکوب شدیم. وحشت سرتا پایمان را گرفت. مغزمان فلج شد. چندلحظه مثل مجسمه‌های سنگی ایستادیم وگوش دادیم.
مشهدی قاسم با لحنی که آهنگ گریه داشت گفت: تمام شد! ازچیزی که می‌ترسیدم به سرمان آمد، گله گرگ ها! برجعلی گفت: حالا چه کار کنیم؟
مشهدی قاسم گفت: حرف از رودر و شدن گذشته باید فکری دیگرکرد.
برجعلی یکدفعه ازجایش پرید وگفت:آتش…آتش! وهیجان زده اضافه کرد: کبریت…!مشهدی قاسم کبریت…!
صدای زوزه‌ها آن به آن نزدیک ترمی شد. درآن تاریکی چیزی که نمی‌دیدیم ولی می‌توانستیم حدس بزنیم چهل پنجاه متر یشتر با ما فاصله ندارند.
برجعلی پالتویش رادراورد قسمتی از برف‌ها را کنار زد و پالتو را روی زمین گذاشت.
حالا صدای نفس نفس زدن گرگ هاراهم می‌توانستیم بشنویم. من و مشهدی قاسم شروع به کندن لباس‌های رویمان کردیم. برجعلی شروع کرد کبریت کشیدن. کبریت اولی دومی کاری ازپیش نبرد.
نالیدم :برجعلی! عجله کن رسیدند!…
چندین نقطه روشن درست به چندقدمی مارسیدند و بعد هیکل‌های ترسناک گرگ‌ها ازمیان مه پیداشد… .