این نوشتار دربارهٔ فیلمشناسی ابراهیم حاتمیکیا است. برای مباحث مربوط به زندگینامه، مدخل، ابراهیم حاتمیکیا را ببینید.
فیلمشناسی ابراهیم حاتمیکیا
ابراهیم حاتمیکیا، متولد ۱۳۴۰، فیلمسازی است که نامش با سینمای دفاع مقدس و مضامین مرتبط با انقلاب اسلامی گره خورده است. او فعالیت سینماییاش را در دهه ۱۳۶۰ با ساخت فیلمهای کوتاه ۸ و ۱۶ میلیمتری آغاز کرد و خیلی زود با کارگردانی اولین فیلم بلندش، هویت (۱۳۶۴)، وارد سینمای حرفهای شد. اگرچه اولین آثار او مانند دیدهبان (۱۳۶۷) و مهاجر (۱۳۶۸) در فضای مستقیم جنگ و جبهه میگذرند، اما نگاه او به جنگ از همان ابتدا، فراتر از یک روایت صرفاً حماسی بود. او در این فیلمها به مسائل درونی رزمندگان، اضطرابها و تضادهای اخلاقیشان میپردازد. مهاجر با روایتی متفاوت از عملیات شناسایی و پرواز یک هواپیمای بیسرنشین، نقطه عطفی در نگاه او به جنگ و ابزارهای آن محسوب میشود.
با پایان جنگ، حاتمیکیا به سراغ بازماندگان و تأثیرات جنگ بر جامعه میرود. از کرخه تا راین (۱۳۷۱)، با نمایش زخمهای روحی و جسمی جانبازان در آلمان، شروعی بر رویکرد متفاوت او به جنگ بود. اما این رویکرد با بوی پیراهن یوسف (۱۳۷۴) و آژانس شیشهای (۱۳۷۶) به اوج میرسد. بوی پیراهن یوسف، با روایت انتظار یک پدر برای بازگشت فرزندش، به موضوع مفقودالاثرها میپردازد و فضای عاطفی و نمادین را جایگزین صحنههای اکشن میکند. آژانس شیشهای نقطه عطف اصلی کارنامه حاتمیکیاست. این فیلم نه فقط به یک گروگانگیری، بلکه به تقابل دو نسل و دو نگاه میپردازد: نسل انقلابی که هنوز در حال و هوای جنگ است و نسل جدیدی که ارزشها و آرمانهای آنها را درک نمیکند. این فیلم با لحنی تند و نقادانه، به نوعی بیانیه سیاسی حاتمیکیا محسوب میشود و برای او جوایز بسیاری از جمله سیمرغ بلورین بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را به ارمغان میآورد.
در ادامه، حاتمیکیا با ساخت فیلمهایی چون روبان قرمز (۱۳۷۷) و موج مرده (۱۳۷۹)، نگاهش را به فضاهای نمادین و استعاری گسترش میدهد. روبان قرمز با استفاده از نماد مینهای زمینی و زنی که در یک خانه ویران زندگی میکند، به آسیبهای روحی و روانی جنگ میپردازد و با زبان استعاری، به دنبال معنای زندگی پس از یک ویرانی بزرگ است. با ساخت موج مرده، او دوباره به سراغ تقابل نسلها میرود و این بار به رابطه پدر و فرزندی میپردازد که هر دو در جبهه نظامی هستند، اما رویکردی کاملاً متفاوت به زندگی دارند.
حاتمیکیا در دهه ۱۳۸۰ و ۱۳۹۰، با ساخت آثاری مانند به نام پدر (۱۳۸۴)، دعوت (۱۳۸۷) و چ (۱۳۹۲)، به موضوعات متنوعتری میپردازد. به نام پدر باز هم با موضوع مینهای زمینی، داستان پدر و دختری را روایت میکند که زخمهای جنگ بر زندگی هر دوی آنها تأثیر گذاشته است. دعوت با ساختاری اپیزودیک و متفاوت، به سراغ موضوع سقط جنین و چالشهای اخلاقی و اجتماعی آن میرود که این فیلم، از معدود آثار غیرجنگی در کارنامه اوست. چ، روایتی از زندگی شهید چمران در پاوه است و او را نه در قالب یک قهرمان اسطورهای، بلکه در نقش یک مرد عملگرا و باهوش به تصویر میکشد.
حاتمیکیا در سالهای اخیر با ساخت فیلمهایی مانند بادیگارد (۱۳۹۴)، به وقت شام (۱۳۹۶) و خروج (۱۳۹۸)، بیشتر به سراغ نقد و آسیبشناسی جامعه و حاکمیت رفته است. بادیگارد داستان یک محافظ را روایت میکند که دچار بحران هویتی شده و به این فکر میکند که از چه کسی محافظت میکند. به وقت شام به نبرد نیروهای ایرانی با داعش میپردازد و خروج با داستانی کنایهآمیز از یک گروه کشاورز معترض، نقدی صریح بر عملکرد مسئولان است.
حاتمیکیا در طول سالهای فعالیتش، تجربه ساخت دو سریال به نامهای خاک سرخ (۱۳۸۱) و حلقه سبز (۱۳۸۶) را نیز دارد. خاک سرخ به موضوع جنگ و اشغال خرمشهر و حلقه سبز به مضامین عرفانی و متافیزیکی میپردازد. او همچنین در فیلمهایی مانند عبور (۱۳۶۷) تهیهکننده، در اسکادران عشق (۱۳۷۶) نویسنده و در زندگی خصوصی آقا و خانم میم (۱۳۹۰) بازیگر بوده است.
حاتمیکیا در بوی پیراهن یوسف برای اولین بار مقابل دوربین خودش نقش کوتاهی را ایفا کرد و در برج مینو (۱۳۷۴) نیز تدوین فیلم را به دلیل پیچیدگی داستان به بهرام بیضایی سپرد. او با کارنامه پربار و متفاوت خود، نه تنها یک فیلمساز جنگ، بلکه یک منتقد اجتماعی است که با زبان سینما به بیان دغدغههای شخصی و اجتماعیاش میپردازد. آثار او، بازتابی از تحولات جامعه ایران در طول چهار دهه اخیر است.